راز اول : با خدا ارتباط برقرار کنید !
حداقل نیاز انسان به روح خدایی ، مانند احتیاج نوزاد به مادر است به همان میزان که جسم برای ادامه حیات به هوا و غذا نیازمند است، روح و باطن نیز به هدایت الهی و روح ربانی محتاج است.
آرامش جان، زمینی حاصلخیز است که دانه های"خواست و نیاز"درآن به خوبی می روید. نیازهای به حق را دریاد خداوند که آرامش جان و قلب است بکارید تا به خوبی تحقق یابند. خداوند همراه کسی است که او همراه خداوند باشد.
با توجه به خداوند و خواندن نامهای اوهمراهی و پشتیبانی خدا را به سوی خودجلب کنید . پس به خداوند توجه کنید تا الهی شوید! به خدا توکل کنید !
راز دوم : ازآنچه هستید راضی باشید !
بدن ، وسیله زندگی است نه جوهرآن.
آن قدرکه ما انسانها با ظاهر جسمی خود مشخص می شویم ، یک درخت با تنه اش مشخص نمی شود.تجربیات ما باید مثل درخت به ما شکل بدهد ولی این کار را نمی کند.فقط جوهره وجودمان است که با شرایط محیط از بین نمی رود، شکسته نمی شود و یا درمعرض دید و بررسی دیگران قرار نمی گیرد.
وجود داشتن پر معنا و پر مفهوم است. من وجود دارم ، من هستم ، من این جا هستم ، تنها من هستم که زندگی را می سازم و...
هر کدام از ما انسانها در این دنیا ماموریتی خاص داریم. کمک به دیگران ومهرورزی به آنان ، باعث تکامل روحمان می شود.رسالت اصلی ما در این دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است و زندگی ما به منزله یک سفراست و هدف نیست.منظور از بیداری ، فعال شدن در همه ابعاد وجود و همه زوایای زندگی است مانند بیداری جسمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و...خلاصه در یک کلام"بیداری الهی".
راز سوم : مثبت فکر کنید !
یاد بگیرید که احساس هایتان را از طریق افکار مثبت مهار کنید. به دقت افکارتان را زیرنظربگیرید و هنگامی که یک فکر منفی هجوم می آورد ، خودتان را وارسی و به جای آن یک فکر مثبت جایگزین کنید. ذهن مثبت اوضاع مثبت را به خود جلب می کند.
به خاطر داشته باشید که عالم به نیات ما پاسخ می دهد.افکار و عقاید ما به صورت انرژی از وجودمان ساطع می شود و به جهان بیرون راه می یابد و محیط سعی می کند آنچه را می خواهیم به ما هدیه کند.
راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود و دیگران همیشه بهترین ها را بخواهیم.
این را مطمئن باشیم که اگر در مورد دیگران نیت بد و منفی داشته باشیم ، آثار مخرب آن گریبان گیر خودمان می شود.چه زیباست که بهترین نیات و آرزوها و افکار را برای خود و دیگران داشته باشیم تا به اوج آرامش و شادی برسیم.
راز چهارم : بر آرامش درونی تمرکز کنید !
در دل توفان هم آرامش نهفته است.مهم نیست که درهر زمانی از روز چه اتفاقی بیفتد.هر چه مسایل به نظر مشکل و پر دردسر بیایند و هر چه قدر که بخواهیم کارهای زیادی را در آن واحد انجام دهیم ، باید فقط به خلوتگاه درون خویش برگردیم و آرامش درونی پیدا کنیم.
برای دسترسی به خلوتگاه درونی چشمهای تان را ببندید و روشنایی آرام و ملایمی را درون خود تصور کنید :
"هر جا می توانید خوبی کنید . در هر چه می توانید ، به هر شکل که می توانید ، هروقت که می توانید ، به همه اشخاصی که می توانید ،و تا زمانی که می توانید."
راز پنجم : قضاوت خود را به تاخیر بیندازید !
در این جهان هیچ حادثه ای بر حسب تصادف روی نمی دهد و درهمه وقایعی که روی می دهد ، لطف و رحمت الهی نهفته است.
تمام حوادث برای ما پیامهایی دارند که سبب تکامل روحمان می شوند. مثلاً شما می توانید پیام آن حادثه ی به ظاهر بد را بعد از گذشت مدت زمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید ، متوجه نشوید زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی درک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند با هوش محدودمان مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است.
اگر شما به ظاهر چیزی را از دست می دهید ، معادل آن شئ و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء وسیله ای برای تکامل و زیبایی شما هستند. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد : "ساقی هر چه ریزد لطف اوست."
خرابکار مغزی: وقتی مغز کل نمیتوان بود، لا اقل باید سعی کرد که همین مقدار مغز موجود را به سلامت نگه داشت قبل از آن که دچار آلزایمر شویم و راه خانه را هم گم کنیم تا چه رسد به سوراخ دعا را که در زندگی انسان خیلی نقش بازی میکند. عجالتاً به چند عامل مهم که میتوانند باعث و بانی تخریب مغز و تعطیلی آن شوند، به طور فشار داده شده، اشاره میشود:
1- جدی گرفتن عشق: انسان بدون عشق نمیتواند گلیمش را از آب زندگی به سلامت بیرون کشد؛ در عین حال اگر جوگیر شود و بیش از حد لازم و استاندارد، آن را جدی بگیرد؛ فاتحه مخ و مخچهاش خوانده است.
2- میل نفرمودن صبحانه: صبحانه نخوردن همان و قند و شکر خون پایین افتادن همان. واقعاً افت دارد برای آدم عاقل که تنها منبع غذایی مغزش، یعنی قند شیرین را تأمین نکند. بیخود نبود که حضرت حافظ به شاخ نباتش (یا هر شاخ شمشاد دیگری در عالم شعر و خیال ) به ضرس قاطع میفرمود: بگشای لب که قند فراوانم آرزوست!
3-آلودگی تا این هوا: مغز بیشترین مصرف اکسیژن را در بدن دارد. اگر هوا آلوده باشد، اکسیژن کمتری به مغز میرسد و حال و حوصله کار کردنش کمتر میشود و شخص مجبور میشود گاهی بدون فکر یا با فکر کمتری کار کند.
4- کمبود منابع خوابی: خوابیدن باعث تفریح و استراحت مرکز فرماندهی بدن، یعنی مغز میشود. اگر خواب نداشته باشیم، حتی باید از خارج وارد کنیم. باید از خارج بدن قرصهای خوابآور تأمین کرد و به ضرب آنها خود را به خواب زد. نوع رختخواب و تختخواب مهم نیست؛ نبود خود خواب منجر به مرگ سلولهای مغزی میشود. به مرگ تکتک سلولها! البته خواب هم اندازهاش خوب است؛ نه به سبک و سیاق آن برادر عزیز خوشخوابی که گفت: خواب اصحاب کهف چرت من است!
5- آکبند گذاشتن مغز: بعضیها حیفشان میآید که از مغزشان استفاده کنند. میترسند دچار استهلاک شود یا که فردا پس فردا مواد اولیهاش گیرشان نیاید، بیچاره شوند. اینها غافلند که اگر تفکر و تمرکز را کم کنند، مغزشان بتدریج کوچک و کوچکتر میشود. طوری که برای پیدا کردنش مجبورند در روزنامهها آگهی گمشدگی چاپ کنند. عین آن بنده خدایی که در جنگ جهانی دوم گلولهای به مغزش خورد اما تا چند روز دیدند که نمیمیرد. اطرافیان نگران حالش شدند. سرش را که اطبا شکافتند، دیدند گلوله دارد در به در دنبال مغز طرف میگردد!
عشق یک جوشش کور است
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که: “هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است و از جنس این عالم نیست.”
دکتر علی شریعتی