اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

مرگ و تجربه آن


. احساس مُردن

بسیارى از مردم تشخیص نمى‏دهند که تجربه ویژه‏اى دارند که ربطى به مرگ دارد. آنها مى‏بینند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مى‏کنند و یکباره احساس ترس و یا حیرت و سردرگمى مى‏کنند. یک بانوى ۶۵ ساله ساکن شیکاگو پس از ایست قلبى مى‏گفت: «به سختى مى‏توان این مطلب را توضیح داد. من لحظاتى را احساس کردم که در آنها دیگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچه‏هایم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».


. آرامش و نبودن درد

زمانى که روح بیمار در بدن خود است، درد شدیدى را احساس مى‏کند؛ امّا هنگامى که بندها پاره مى‏شوند، احساس کاملاً واقعى از آرامش و تسکین بروز مى‏کند. یک بانو که پس از تصادف اتومبیل از نظر پزشکى مرده بود، مى‏گفت: «به نظر مى‏آمد رشته‏هایى که مرا به جهان متصل کرده بودند، گسسته‏اند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمى‏کردم و سر و صداهاى پزشکان و پرستاران را مى‏شنیدم که در اطراف من مشغول کار بودند؛ ولى همه اینها بى‏معنا بودند».


. تجربه خروج از بدن

در این مرحله، فرد احساس مى‏کند که بالا مى‏رود و از آنجا به بدن خود نگاه مى‏کند. در اغلب افراد، وقتى که این امر اتفاق مى‏افتد، آنها احساس مى‏کنند که نوعى بدن دارند، هرچند که در بدن فیزیکى (مادّى) خود نیستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شکل و ترکیبى غیر از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمى‏توانند شکل آن را توصیف کنند. یک بیمار، پس از شوک دارویى مى‏گفت: «مى‏توانستم از بالا به کالبدم در پایین نگاه کنم که روى تخت بیمارستان بودم و پزشکان و پرستاران با عجله به فعالیت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به یاد دارم که پس از اینکه بیدار شدم به پایین تخت نگاه مى‏کردم تا خود را از آنجا پیدا کنم».


. تجربه گذر از دهلیز

این مرحله، پس از جدایى روح از بدن رخ مى‏دهد. در این لحظه دهلیز یا تونلى براى افراد تجربه کننده باز مى‏شود و آنها به درون تاریکى به پیش رانده مى‏شوند و به درون فضایى تاریک، شروع به حرکت مى‏کنند و در پایان به یک نور بسیار روشن مى‏رسند. برخى از افراد به جاى دهلیز از پلکان بالا مى‏روند و برخى نیز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى دیده‏اند که نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى دیگر به نظر مى‏رسیدند. بعضى در عبور از دهلیز، یک صداى زوزه و یا صداى همهمه یا نوسان و لرزش برق یا زمزمه‏اى را مى‏شنوند. در منظره جلوى تصویر، افرادى در حال مرگ دیده مى‏شوند. اطراف آنها را ارواحى احاطه کرده‏اند که سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف کنند. آنها از درون یک دهلیز تاریک گذرکرده، به نورى راه پیدا مى‏کنند و در حال ورود به این نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. این دهلیز از لحاظ درازا و پهنا، بى‏نهایت و مالامال از نور است.
این مرحله را مردى امریکایى این‏گونه تجربه کرده است: «مشغول بازى گلف بودم که ناگهان توفان شد و گلوله‏اى از نور به کالبد من اصابت کرد. سپس خودم را بالاى کالبدم دیدم. پس از مدّتى احساس کردم بدنم به سوى تونلى کشیده مى‏شود. احساس مى‏کردم که به سرعت به طرف جلو حرکت مى‏کنم و بعد از آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم که لحظه به لحظه بزرگ‏تر و بزرگ‏تر مى‏شد».


 . رؤیت افراد نورانى

هنگامى که فرد در درون دهلیز جاى مى‏گیرد، موجوداتى نورانى را ملاقات مى‏کند. آنها با تلألؤ زیبایى مى‏درخشند؛ تلألؤى که به نظر مى‏آید در همه چیز نفوذ کرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مى‏گیرد؛ امّا على‏رغم شدت درخشندگى‏اش چشم را ناراحت نمى‏کند.
در این مرحله شخص با دوستان و اقوام خویش که قبلاً مرده‏اند، ملاقات مى‏کند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زیباى نورانى مى‏کنند که شکوهى توصیف‏ناپذیر دارند. در این حالت، ارتباطات از طریق کلمات - به گونه‏اى که ما با آن مأنوسیم - صورت نمى‏گیرد؛ بلکه از طریق تله‏پاتى (ارتباط ذهنى) و بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مى‏شود که بلافاصله (بدون گذشت زمان) فهمیده مى‏شود.
پسر ده‏ساله‏اى که بر اثر ایست قلبى، ت.ن.م را چشیده بود مى‏گفت: «در قسمتهاى انتهایى تونل به انسانهایى برخورد کردم که از کالبد آنها نور تابیده مى‏شد، مانند آباژورها. من هیچ کدام از آن انسانها را نمى‏شناختم ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».

جین سیمور ( jane seymour)



بازیگر زنی که در فیلم‌های کلاسیک بازی می‌کرد و در سریال پزشک دهکده نقش دکتر کوئین را داشت، در 36 سالگی دچار سرماخوردگی شدید شد و در اثر حساسیت به تزریق آمپول پنی سیلین دچار ایست قلبی گردید.

او اینگونه می‌گوید : من بدن خود را ترک کردم. من میتوانستم خودم را در تختخواب ببینم. عده‌ای دور و بر من جمع شده بودند. به یاد می‌آورم که آنها سعی می‌کردند تا من را به زندگی بازگردانند .

من در بالای آنها بودم و از گوشه اتاق به پایین نگاه می‌کردم . آنها سوزنها را به بدن من می‌زدند و سعی می‌کردند تا من را پایین نگاه دارند .

به یاد می‌آورم که تمام زندگی من از پیش چشمانم گذشت اما در آن لحظه به بردن جایزه و چیزهایی شبیه به این فکر نمی‌کردم .

تنها چیزی که نگران آن بودم این بود که می‌خواستم به زندگی برگردم چون نمی‌خواستم کس دیگری از بچه‌هایم مراقبت کند .

من در چنین افکاری غوطه ور بودم " نه، من نمی‌خواهم بمیرم. من برای ترک کردن بچه‌هایم آماده نیستم "

سپس در آن هنگام به خدا گفتم " اگر تو آنجا هستی، خدایا، اگر تو واقعا وجود داری و اگر من زنده بمانم، هیچوقت دوباره نام تو را بیهوده نخواهم آورد ".

با اینکه برای حدود سی ثانیه مرده بودم، می‌توانم به یاد بیاورم که از دکترم خواهش می‌کردم تا من را به زندگی برگرداند. من اراده کرده بودم که نمیرم . سپس ناگهان جین خود را در بدن خودش یافت .
الیزابت تایلور (Elizabeth Taylor )


بازیگر زن اهل انگلیس، از هنگامی‌که روی تخت عمل جراحی مرده بود می‌گوید. او به یاد می‌آورد که از داخل یک تونل به سمت یک نور روشن سفید رنگ می‌رفت. در برنامه‌ی لاری کینگ در شبکه CNN، ستاره افسانه‌ای هالیوود می‌گفت که چگونه برای پنج دقیقه بر روی تخت اتاق عمل مرده بود .

خانم تایلور می‌گفت که او از نظر بالینی مرده بود و روح" میشل تاد "، یکی از شوهران قبلی‌اش که در گذشته عاشق او بوده است را دیده است . او می‌خواست که با تاد بماند ولی، تاد به او گفته است که کاری بر عهده الیزابت است و زندگی منتظر او است، "سپس او من را به سوی زندگی کشاند ".

برای احیای خانم تایلور و بازگرداندن او به زندگی یازده نفر از پزشکان و پرستاران تلاش کردند. وقتی که من نور را دیدم به من گفته شد که مرده ام. واقعاً گفتن و شرح دادن آن برای من مشکل است، به خاطر اینکه آن صدا حالتی باستانی داشت .

این در حدود پنجاه ثانیه پایانی اتفاق افتاد و من پس از آن "تاد" را دیدم . ( تاد همسر سوم تایلور بود که در یک حادثه هوایی در سال 1958 کشته شده بود ).

وقتی من به آنجا برگشتم حدود یازده نفر در آن اتاق بودند. من برای حدود پنج دقیقه رفته بودم . آنها من را به زندگی فرستادند تا مرگ من را به عنوان یک اخطار بر روی دیوار بچسبانند !

من این جریان را به بقیه مردم گفتم و پس از آن به گروه دیگری از مردم و پس از آن فکر کردم " وای، آن صداها واقعا ترسناک بودند "، من فکر کردم بهتر است چیزی نگویم.

برای مدتی طولانی، من چیزی درباره آن نگفتم و هنوز هم برای من مشکل است که درباره آن حرف بزنم . اما من آن را با بیماران مبتلا به ایدز درمیان گذاشتم چرا که من از مرگ نمیترسم چون آنجا بودم. در یک مصاحبه دیگر با مجله ایدز "لیز" NDE خود را دوباره شرح داد : من داخل آن تونل رفتم، نور سفید و مایک ( تاد ) را دیدم . گفتم مایک، هر جا که تو هستی من هم می‌خواهم آنجا باشم و مایک گفت نه عزیزم، تو باید برگردی، کارهای مهمی‌است که تو باید انجام دهی .

تو نباید تسلیم مرگ شوی

به زن بودن خود افتخار کنید

۱- نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما می‌گذارند.
۲- هنگامی که رنگ پریده یا بیمار هستید با کمی وسایل آرایش می‌توانید خود را زیباتر کنید و هیچ کس هم از شما ایرادنمی‌گیرد( کاری که بسیاری از آقایان مد روز یواشکی انجام می‌دهند).
۳- تمام شاعران ایران زمین در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته وخط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند.
۴- مجبور نیستید سر کار بروید و پول یک ماه کار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید.
۵- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنیدو غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید.
۶- عمرتان بسیار طولانی است.
۷- آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی‌آورید.
۸- همیشه یک عالمه دوست و رفیق ناب دارید و کمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید.
۹- هرگز در حمام خود را گربه شور نمی کنید.
۱۰- بزرگ شده اید و کمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز کرده و کرکری می خوانید.
۱۱- ریش و سبیل ندارید که موقع آب خوردن قبل از خودتان سبیلتان آب بنوشد.
۱۲- عشق و هنر ابداع شماست.
۱۳- همیشه جوان تر از سنتان هستید و هیچ کس نمی داند شما چند ساله اید.
۱۴- از سن 9سالگی به بلوغ عقلی و جسمی می‌رسید و حالاحالاها بایدبدوند تا به پای شما برسند!.
۱۵- بهشت زیر پای شماست.
۱۶- اگر موهایتان مرتب نبود یا وقت برای مرتب کردنشان نداشتید، با سرکردن یک روسری قضیه حل است.
۱۷- همیشه در کیفتان آینه دارید و موقعی که در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی می‌خورید یک دانه لوبیا لابه لای سبیلتان جا خوش نمی کند.
۱۸- همیشه تمیز ونظیف و خوشبو هستید.
۱۹- به وزنتان اهمیت می دهید و شکمتان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمی شود.
۲۰- همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید که جز خودتان هیچ کس از جای آن خبر ندارد.
۲۱- مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری کنید،مثل خانمها در خانه می‌نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه!!! از شما اجازه ی حضور بگیرند.
۲۲- می‌توانید موهایتان را بلند یا کوتاه کنید و هر نوع لباسی که دوست داشتید بپوشید از شلوار تا دامن... و هرنوع کفشی را بپسندید به پا کنید از اسپرت تا پاشنه سه سانتی و بالاتر.
۲۳- مجبورنیستیدبارهای سنگین را جابه جا کنید یا تن به مشاغل سخت و پایین بدهید چراکه شما یک خانم هستید!.
۲۴- حق تقدم با شماست.
۲۵- مرد از دامن شما به معراج می رود.
۲۶- هرگز از فرط خشم نعره نمی کشید و از فرط حسادت کبود نشده و خون راه نمی اندازید.
۲۷- نیم بیشتر صندلی های دانشگاه ها را شما تصاحب کرده اید.
۲۸- ضعیف کش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی کنید.

... و اگر خوب فکر کنید می بینید که صدها دلیل محکم دیگر وجود دارد که شما به زن بودن خود افتخار کنید.

عبادت بى ثمر

نوشته اند شیطان هزاران سال در کنار ملائکه به عبادت حق مشغول بود ، عبادتى که بالاتر از آن تصور نمى شد ، چون خداى متعال آدم را آفرید به همه ملائکه فرمان داد : این مخلوق ارزشمند مرا سجده کنید ، همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده ابا کرد و در برابر امر حق تکبر ورزید .

داستان شیطان در قرآن
خداوند در سوره « ص » داستان ابلیس را که دچار یکى از رذایل اخلاقى ; یعنى تکبر در برابر حق شد ، و در نتیجه اعمال عبادى چندین هزار ساله خود را در کاسه اى از شراب حسادت سرکشید ، چنین شرح مى دهد :
« [ خدا ] فرمود : اى ابلیس ! تو را چه چیزى از سجده کردن بر آنچه که با دستان قدرت خود آفریدم ، بازداشت ؟ آیا تکبّر کردى یا از بلند مرتبه گانى ؟ * گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش آفریدى و او را از گل ساختى . * خدا ]گفت : از آن [ جایگاه ]بیرون رو که بى تردید تو رانده شده اى ; * و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد . * گفت : پروردگارا ! مرا تا روزى که مردم برانگیخته مى شوند ، مهلت ده . * [ خدا ]گفت : تو از مهلت یافتگانى تا زمانى معین و معلوم . * گفت : به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مى کنم ، * مگر بندگان خالص شده ات را . * [ خدا ] گفت : سوگند به حق و فقط حق را مى گویم * که : بى تردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروى کنند ، از همگى پر خواهم کرد » .
آرى! شیطان در درجه اول کمر به آلوده کردن انسان به تکبر و نخوت و خودبینى و خودفراموشى بسته و مى خواهد دیگران را هم مانند خود، در همه زمینه هاى زندگى ، حتى در خط عبادت ، آلوده به کبر و ریا و خودبینى و خودفراموشى کند.
نکته دیگرى که ذکر آن خالى از لطف نیست این است که شیطان با استفاده از انواع راه ها و ابزارها انسان را به رذایل نفسانى و زشتى هاى اخلاقى مى کشاند . هر لحظه به شکلى و هر آن در قالبى با وسوسه ها و دعوت هاى ماهرانه خود ، در پى انحراف انسان مى کوشد .
« انسان » ناخواسته در جنگ نابرابرى قرار گرفته است که چاره اى جز مقابله و دفاع از حریم قداست خویش ندارد . نابرابرى این جنگ از آن جهت است که :

الف : دشمن به چشم دیده نمى شود :
معمولاً در جنگ هاى فیزیکى دشمن مقابل انسان قرار مى گیرد ، در این حال با دیدن دشمن ، انسان مى تواند در دفع ضربات او خود را حفظ نماید و حتى مقابله کند ; اما در جنگ میان انسان و شیطان دید و نگاه یک طرفه است و تنها شیطان است که مسلط بر انسان شده و در حالى که پنهان است به فکر حمله کردن و از پاى درآوردن آدمى است . خداى متعال در قرآن مى فرماید :

« او و دار و دسته اش شما را از آنجا که شما آنان را نمى بینید مى بینند » .
ب : انسان تنها است و دشمن، داراى یاران سواره و پیاده است :
قرآن در این باره مى فرماید :
 

« آیا او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى کنید در حالى که آنها دشمن شما هستند ؟ »
با توجه به مطالب فوق اگر انسان بخواهد در این جنگ نابرابر پیروز شود ، ابتدا باید در سنگر و دژ محکمى قرار گیرد و پس از مسلح شدن به سلاح هاى « اخلاص » ، « توکل » و « صبر » به مبارزه با او برخیزد . آن سنگر و دژ محکم چیزى جز تمسک به ولایت و محبّت اهل بیت (علیهم السلام) نیست . تولى و تبرى و پذیرش ولایت و محبّت آن بزرگواران سند پیروزى انسان و حصن حصین نجات انسان است .
به هر روى ، باید دانست که شناخت حسنات و سیئات اخلاقى و آراسته شدن به آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) امکان پذیر است ; زیرا تنها دین خداست که همه فضایل و رذایل را برشمرده و به انسان نیروى جلب حسنانت و دفع سیئات را در پرتو اتصال عنایت کرده است ; بنابراین پى جویى از قواعد پاک اخلاقى در مکتبى غیر از مکتب اهل بیت (علیهم السلام) ، پى جویى از آب در کویر بى آب است .

عبودیت و بندگى
بى تردید انسان از خط بندگى نمى تواند گریز داشته باشد ، و در هیچ لحظه اى از لحظات زندگى ، از مسئله بندگى و عبودیت آزاد نیست . چیزى که هست این است که بندگى انسان ممکن است به دو صورت شکل بگیرد : یکى بندگى صحیح و دیگر بندگى و عبادت غلط .
در صورتى که عبودیت انسان صحیح صورت بگیرد ، یعنى انسان به حقیقت، تابع برنامه هاى سعادت بخش پروردگار مهربان عالم باشد ، تمام استعدادها ، هنرها و مایه هاى اصالت و معرفت انسان شکوفا خواهد شد ، و از این موجود محدود خاکى ، وجودى الهى و ملکوتى و بنده اى متصل به خداى متعال که صفاتش نامحدود است ساخته خواهد گشت.
« بنده من ! مرا اطاعت کن تا تو را همانند خود قرار دهم ، من زنده اى هستم که هرگز نمى میرم ، تو را نیز زنده اى قرار مى دهم که هرگز نمیرى ، من بى نیازى هستم که هرگز محتاج نمى شوم ، تو را نیز بى نیازى قرار دهم که هرگز محتاج نشوى ، من هرگاه به چیزى بگویم باش پس مى باشد ، تو را نیز چنان قرار دهم که هرگاه به چیزى بگویى باش مى باشد » .

آثار شوم بندگى غلط
انسان در صورت دچار شدن به بندگى غلط ، یعنى گرفتار آمدن به بند طاغوت ها و هواى نفس ، تمام استعدادها و حقایق عالى وجودیش بسته خواهد ماند ، و در این رشته ، انسان تبدیل به شرورترین موجود زمین خواهد شد ، قرآن مجید مى فرماید :
 

« بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند » .
در این حال انسان منبعى از شر و پلیدى و ظرفى از پستى و شقاوت مى شود ، به طورى که جنبندگان دیگر از او جز شر و ضرر ، چیزى نخواهند دید .
انسان هنگام دچار شدن به بندگى غلط ، حتى به نزدیکترین افرادش ، که زن و فرزندان هستند ، رحم نخواهد کرد ، عدم ترحم او به معناى نپرداختن نفقه آنان نیست ، ممکن است از نظر مادى به بهترین صورت خانواده خود را اداره کند ; اما از نظر تربیت و معنویت ، بزرگترین لطمه را به آنان خواهد زد ; زیرا وقتى سرپرست خانواده ، داراى مسیرى غلط و راهى شیطانى باشد ، به ناچار افراد تحت تکفّلش به راه او کشیده مى شوند و در گمراهى و ضلالت خواهند افتاد .
البته هر کدام از افراد خانواده ، خودشان انسان هاى مسئولى هستند و باید تکالیف الهى خود را به طور شایسته اى انجام دهند ; ولى این طور نیست که اثرپذیر از سرپرست خود نباشند ، قطعاً پدر در شکل دادن شخصیتى آنان اثر دارد ، و بیشتر اوقات ، زن و فرزند تصور مى کنند راه پدر خانواده راه صحیحى است و این گونه پدران خائن همانانى هستند که قرآن مجید درباره آنان و شکایت زن و فرزند از جنایات آنان مى فرماید :
 

« ما از فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم ، در نتیجه گمراهمان کردند .* پروردگارا ! آنان را از عذاب دو چندان ده ، و کاملاً از رحمتت دورشان ساز » .
گناه گمراه کردن دیگران به اندازه اى سنگین است که در تأویل آیه 32 سوره « مائده » گفته اند گمراه کردن یک انسان ، یا به یادگار گذاشتن یک روش غلط که دیگران دچار آن شوند ، مساوى با کشتن تمام مردم است.
در روایات آمده است که مراد از « قتل » در آیه مورد نظر فقط کشتن نیست ; بلکه قتل عقل ، فطرت ، روح و روان ، و به تعبیر دیگر پیشگیرى از رشد و کمال دیگران است .
در هر صورت در عبودیت غلط ، هم نابودى واقعیات اصیل انسانى خود انسان و هم تباه شدن مایه هاى تربیتى دیگران مطرح است ، و انسان در طول تاریخ گناهى بزرگتر و پر خطرتر از این گناه به خود ندیده است .

مهمترین نوع بندگى
راویان احادیث از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کنند ، که حضرت در ترجمه بندگى فرموده است :
« هر کس سخن گوینده اى را بشنود و به آن عمل کند او را بندگى کرده است ، اگر سخن را از منبع صحیح شنید و به اجرا گذاشت بندگى صحیح ورنه دچار عبودیت غلط شده است ».

بندگى گویندگان
گویندگان را در یک تقسیم مى توان به دو گروه تقسیم نمود :
1 ـ گوینده صادق ، حکیم ، عادل ، خیرخواه ، عالم ، بینا و دلسوز .
2 ـ گوینده کاذب ، خائن ، غارتگر ، شقى و گمراه .
خداوند بزرگ متکلمى است که مستجمع جمیع صفات کمال است ، و همانند او کسى طالب خیر دنیا و آخرت بشر نیست ، البته براى رسیدن به کمالات و حقیقت گفتار او ، باید دست به دامن سه نفر زد : پیامبر ، امام معصوم ، فقیه جامع الشرایط . پیامبر و امام با تفسیر و توضیحشان بر قرآن ، و فقیه با اجتهادش در روایات و عرضه اجتهاد از مسائل الهى خبر مى دهند .
انسان با شنیدن سخن پیامبر ، امام و فقیه و به اجرا گذاشتن آن ، در حقیقت خدا را عبادت کرده ; زیرا پیامبر ، امام و فقیه فقط مبلّغ فرهنگ حقند ، و در این خط، انسان جز عبادت خدا عبادت دیگرى ندارد ; زیرا در قرآن مجید اطاعت از پیامبر و امام و عالم ربانى ، در حقیقت اطاعت از خدا شناخته شده چنانچه در قرآن آمده است :
 

« هر که از پیامبر اطاعت کند ، در حقیقت از خدا اطاعت کرده » .
و نیز قرآن دستور داده از « اُولِى الاَْمْر » که عبارت از امام معصوم و فقیه عادل است اطاعت کنید ; چرا که اطاعت از اینان اطاعت از خداست .
اما اگر انسان از اطاعت خدا ، پیروى از پیامبر ، امام و فقیه جامع الشرایط سر باز زند ، این طور نیست که از بندگى و فرمان برى آزاد شود و به خیال خود راحت گردد ; بلکه در این زمینه ، مطیع غیر خدا خواهد شد ، حال این غیر یا طاغوت هاى بیرونى و یا طاغوت درون که هواى نفس است مى باشد .
مطیع خدا و تسلیم حق ، راهى براى فرمان دادن غیر خدا در شئون حیاتش باقى نمى گذارد ، و مطیع و فرمانبر غیر ، راهى براى برنامه هاى الهى در زندگیش قرار نمى دهند ، و در صورت دو شکل اطاعت ، هم اطاعت از خدا و هم اطاعت از غیر خدا ، انسان را به پلیدى شرک دچار مى کند .
در صورت نشنیدن فرمان خدا که باعث رشد و کمال انسان است ، آدمى دچار شنیدن خواسته هاى خود و خواسته هاى دیگران شده و متّصف به صفت بندگى غیر مى گردد . تعبیراتى از قبیل عبد هوى ، عبد دنیا ، عبد شکم ، عبد مال ، عبد طاغوت در قرآن و روایات زیاد آمده و خلاصه باید گفت : بیرون آمدن از خط نورانى بندگى حق ، انسان را به ناچار دچار بندگى ذلت بار شیطانى ، در همه چهره هایش و بندگى هواى نفس مى کند و نقطه شروع خسارت انسان هم از همین جاست . قرآن مى گوید: کسى که خود را از حق محروم کند ، در قید ولایت طاغوت خواهد رفت :

« و کسانى که کافر شدند ، سرپرستان آنان طغیان گرانند » .
یا جاى دیگر مى فرماید :
 

« پس آیا کسى که معبودش را هواى نفسش قرار داده دیدى ؟ » .

همرنگ با حق
در شنیدن کلام خدا ، از طریق قرآن و سخنان پیامبر و گفتار امامان و فقیهان جامع الشرایط ، آدمى آیینه منعکس کننده صفات حق گشته و به قول قرآن به رنگ حق در خواهد آمد :
( صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ )(14) .
« [ به یهود و نصارى بگویید : ]رنگ خدا را [ که اسلام است ، انتخاب کنید ]و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش کنندگان اوییم » .
انسان در صورتى که مستمع کلام حق باشد ، اهل حق و عدل ، نور و روشنایى ، حقیقت و واقعیت ، اصالت و معرفت و اهل شرف و وجدان گشته و مصداق واقعى خلیفة الله خواهد شد .
انسان در صورت فرمان بردن از فرامین خدا ، منبعى از برکت ، ظرفى از
فضیلت ، موجودى وارسته ، بشرى پیراسته و شخصیتى الهى خواهد شد .
ولى در صورت مستمع غیر شدن ، اعم از اینکه مستمع خواسته هاى خود و یا خواسته هاى غیر خود گردد ، منبعى از شر ، موجودى پست ، انسانى رذل ، و ظرفى پر از زشتى ها خواهد شد .
زمانى که انسان از کلام حق جدا شود ، حرکت انتقالى ; یعنى حرکت انسانى و اینکه هر روز او از روز دیگر بهتر شود نخواهد داشت ; بلکه مانند اسب عصارخانه ، تنها حرکت وضعى ، یعنى حرکت به دور شکم و شهوت خود خواهد داشت ، و با این حرکت است که به خوشبختى خود پشت پا زده و پس از هفتاد یا هشتاد سال فعالیت و حرکت ، برایش روشن خواهد شد که نه تنها چیزى به دست نیاورده ; بلکه تمام سرمایه هاى عالى انسانى و الهى خود را نیز از دست داده است .

حرکات صعودى
با توجه به فرامین خداست که انسان داراى حرکت انتقالى مى گردد ; یعنى از ذلت به عزت ، از پستى به بلندى ، از شقاوت به سعادت ، از جهل به علم ، از ظلمت به نور ، از کبر به تواضع و از بخل به جود ، منتقل خواهد شد ; اما در حرکت وضعى که فقط گشتن و گردیدن به دور خود است ، انسان جز به بدن عنصرى خود نمى افزاید ، بدنى که پس از سال ها با مرگ متلاشى مى گردد و چون قیامت به انسان برگردد فقط درخور عذاب خدا خواهد بود ، چه خیانتى بالاتر از این است که انسان اصل عالم را که خداست بگذارد و از او جدایى کند و به فروعاتى که مایه اى براى رشد انسان در آنها نیست متصل گردد .
راستى اگر شاخه وجود انسان از ریشه عالم قطع گردد و به جاى دیگر بپیوندد ، راهى براى شکوفا شدن انسان و به کمال رسیدنش هست ؟

شنوندگان سخن غیر حق
انسان وقتى مستمع کلام الله نباشد ، ناچار است مستمع خود یا غیر گردد ، در این مسیر است که تمام زحمت انسان صرف ساختن یک خانه ، فراهم آوردن چند قطعه زمین ، بپا کردن چند تجارت خانه ، جمع کردن مقدارى اثاث شده و در پایان باید همه را بگذارد و برود . چه قبیح است که همه همت انسان صرف مواد بى جان گردد و نسبت به مقام و موقعیّت خود و سایر انسان ها ، به مملکت و ملت و حوادثى که بر آن مى گذرد ،و به خیانت خائنین و استعمار و استبداد و یورش هاى ظالمانه ستمگران به دین و فرهنگ و حقوق انسان ها بى تفاوت باشد ، و به جز بلوغ جنسى به بلوغ دیگر که بلوغ انسانى و اخلاقى و عملى است نرسد ، و در سن هفتاد یا هشتاد سالگى ، همان طفل چند ساله باشد که سرگرمى او جز تعدادى اسباب بازى چیز دیگرى نیست .

از منظر قرآن
قرآن مجید درباره این گونه مردم که عبادتى به جز عبادت هوا و پرستش شکم و شهوت و پیروى از خواسته هاى شیطانى خود و دیگران نداشتند مى فرماید :
« آیا خبر حادثه هولناکى که [ همه انسان ها را از هر سو ] فرا مى گیرد ، به تو رسیده است ؟ * در آن روز چهره هایى زبون و شرمسارند ; * [ آنان که همواره در دنیا ]کوشیده اند و خسته شده اند [ و سرانجام سودى نیافته اند ] * در آتشى سوزان درآیند . * آنان را از چشمه اى بسیار داغ مى نوشانند ; * براى آنان طعامى جز خار خشک و زهرآگین وجود ندارد * که نه فربه مى کند و نه از گرسنگى بى نیاز مى نماید »
راستى چه بدبختى خطرناکى است ، که انسان عمرى بکوشد و نتیجه کوشش و محصول زحماتش عذاب خدا شود .
خداى متعال در مقابل، از گروهى نام مى برد که در خط بندگى الله بودند و کلامى جز کلام حق نشنیدند ، گروهى که در قیامت به خوشحالى غیر قابل وصفى مى رسند . درباره آنان مى گوید :
« در آن روز چهره هایى شاداب و باطراوت اند * از تلاش و کوشش خود خشنودند * در بهشتى برین اند * در آنجا سخن لغو وبیهوده نشنوند * در آن چشمه اى روان است * [ و ] در آنجا تخت هایى بلند و با ارزش قرار دارد * و [ در کنار چشمه هایش ] قدح ها نهاده شده است * و [ دیگر از نعمت هایش ]بالش هایى پهلوى هم چیده [ براى تکیه زدن بهشتى ها ]است * و فرش هایى زربفت و گسترده [ که روى آن مى نشینند . ]