. احساس مُردن
بسیارى از مردم تشخیص نمىدهند که تجربه ویژهاى دارند که ربطى به مرگ دارد. آنها مىبینند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مىکنند و یکباره احساس ترس و یا حیرت و سردرگمى مىکنند. یک بانوى ۶۵ ساله ساکن شیکاگو پس از ایست قلبى مىگفت: «به سختى مىتوان این مطلب را توضیح داد. من لحظاتى را احساس کردم که در آنها دیگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچههایم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».
. آرامش و نبودن درد
زمانى که روح بیمار در بدن خود است، درد شدیدى را احساس مىکند؛ امّا هنگامى که بندها پاره مىشوند، احساس کاملاً واقعى از آرامش و تسکین بروز مىکند. یک بانو که پس از تصادف اتومبیل از نظر پزشکى مرده بود، مىگفت: «به نظر مىآمد رشتههایى که مرا به جهان متصل کرده بودند، گسستهاند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمىکردم و سر و صداهاى پزشکان و پرستاران را مىشنیدم که در اطراف من مشغول کار بودند؛ ولى همه اینها بىمعنا بودند».
. تجربه خروج از بدن
در این مرحله، فرد احساس مىکند که بالا مىرود و از آنجا به بدن خود نگاه مىکند. در اغلب افراد، وقتى که این امر اتفاق مىافتد، آنها احساس مىکنند که نوعى بدن دارند، هرچند که در بدن فیزیکى (مادّى) خود نیستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شکل و ترکیبى غیر از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمىتوانند شکل آن را توصیف کنند. یک بیمار، پس از شوک دارویى مىگفت: «مىتوانستم از بالا به کالبدم در پایین نگاه کنم که روى تخت بیمارستان بودم و پزشکان و پرستاران با عجله به فعالیت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به یاد دارم که پس از اینکه بیدار شدم به پایین تخت نگاه مىکردم تا خود را از آنجا پیدا کنم».
. تجربه گذر از دهلیز
این مرحله، پس از جدایى روح از بدن رخ مىدهد. در این لحظه دهلیز یا تونلى
براى افراد تجربه کننده باز مىشود و آنها به درون تاریکى به پیش رانده
مىشوند و به درون فضایى تاریک، شروع به حرکت مىکنند و در پایان به یک
نور بسیار روشن مىرسند. برخى از افراد به جاى دهلیز از پلکان بالا
مىروند و برخى نیز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى دیدهاند که
نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى دیگر به نظر مىرسیدند. بعضى در عبور از
دهلیز، یک صداى زوزه و یا صداى همهمه یا نوسان و لرزش برق یا زمزمهاى را
مىشنوند. در منظره جلوى تصویر، افرادى در حال مرگ دیده مىشوند. اطراف
آنها را ارواحى احاطه کردهاند که سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف
کنند. آنها از درون یک دهلیز تاریک گذرکرده، به نورى راه پیدا مىکنند و
در حال ورود به این نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. این دهلیز از
لحاظ درازا و پهنا، بىنهایت و مالامال از نور است.
این مرحله را مردى امریکایى اینگونه تجربه کرده است: «مشغول بازى گلف
بودم که ناگهان توفان شد و گلولهاى از نور به کالبد من اصابت کرد. سپس
خودم را بالاى کالبدم دیدم. پس از مدّتى احساس کردم بدنم به سوى تونلى
کشیده مىشود. احساس مىکردم که به سرعت به طرف جلو حرکت مىکنم و بعد از
آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم که لحظه به
لحظه بزرگتر و بزرگتر مىشد».
. رؤیت افراد نورانى
هنگامى که فرد در درون دهلیز جاى مىگیرد، موجوداتى نورانى را ملاقات
مىکند. آنها با تلألؤ زیبایى مىدرخشند؛ تلألؤى که به نظر مىآید در همه
چیز نفوذ کرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مىگیرد؛ امّا علىرغم شدت
درخشندگىاش چشم را ناراحت نمىکند.
در این مرحله شخص با دوستان و اقوام خویش که قبلاً مردهاند، ملاقات
مىکند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زیباى نورانى مىکنند که شکوهى
توصیفناپذیر دارند. در این حالت، ارتباطات از طریق کلمات - به گونهاى که
ما با آن مأنوسیم - صورت نمىگیرد؛ بلکه از طریق تلهپاتى (ارتباط ذهنى) و
بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مىشود که بلافاصله (بدون گذشت زمان)
فهمیده مىشود.
پسر دهسالهاى که بر اثر ایست قلبى، ت.ن.م را چشیده بود مىگفت: «در
قسمتهاى انتهایى تونل به انسانهایى برخورد کردم که از کالبد آنها نور
تابیده مىشد، مانند آباژورها. من هیچ کدام از آن انسانها را نمىشناختم
ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».
جین سیمور ( jane seymour)
بازیگر زنی که
در فیلمهای کلاسیک بازی میکرد و در سریال پزشک دهکده نقش دکتر کوئین را
داشت، در 36 سالگی دچار سرماخوردگی شدید شد و در اثر حساسیت به تزریق
آمپول پنی سیلین دچار ایست قلبی گردید.
او اینگونه میگوید : من
بدن خود را ترک کردم. من میتوانستم خودم را در تختخواب ببینم. عدهای دور
و بر من جمع شده بودند. به یاد میآورم که آنها سعی میکردند تا من را به
زندگی بازگردانند .
من در بالای آنها بودم و از گوشه اتاق به پایین
نگاه میکردم . آنها سوزنها را به بدن من میزدند و سعی میکردند تا من را
پایین نگاه دارند .
به یاد میآورم که تمام زندگی من از پیش چشمانم گذشت اما در آن لحظه به بردن جایزه و چیزهایی شبیه به این فکر نمیکردم .
تنها چیزی که نگران آن بودم این بود که میخواستم به زندگی برگردم چون نمیخواستم کس دیگری از بچههایم مراقبت کند .
من در چنین افکاری غوطه ور بودم " نه، من نمیخواهم بمیرم. من برای ترک کردن بچههایم آماده نیستم "
سپس
در آن هنگام به خدا گفتم " اگر تو آنجا هستی، خدایا، اگر تو واقعا وجود
داری و اگر من زنده بمانم، هیچوقت دوباره نام تو را بیهوده نخواهم آورد ".
با
اینکه برای حدود سی ثانیه مرده بودم، میتوانم به یاد بیاورم که از دکترم
خواهش میکردم تا من را به زندگی برگرداند. من اراده کرده بودم که نمیرم .
سپس ناگهان جین خود را در بدن خودش یافت .
الیزابت تایلور (Elizabeth Taylor )
بازیگر
زن اهل انگلیس، از هنگامیکه روی تخت عمل جراحی مرده بود میگوید. او به
یاد میآورد که از داخل یک تونل به سمت یک نور روشن سفید رنگ میرفت. در
برنامهی لاری کینگ در شبکه CNN، ستاره افسانهای هالیوود میگفت که چگونه
برای پنج دقیقه بر روی تخت اتاق عمل مرده بود .
خانم تایلور میگفت
که او از نظر بالینی مرده بود و روح" میشل تاد "، یکی از شوهران قبلیاش
که در گذشته عاشق او بوده است را دیده است . او میخواست که با تاد بماند
ولی، تاد به او گفته است که کاری بر عهده الیزابت است و زندگی منتظر او
است، "سپس او من را به سوی زندگی کشاند ".
برای احیای خانم تایلور
و بازگرداندن او به زندگی یازده نفر از پزشکان و پرستاران تلاش کردند.
وقتی که من نور را دیدم به من گفته شد که مرده ام. واقعاً گفتن و شرح دادن
آن برای من مشکل است، به خاطر اینکه آن صدا حالتی باستانی داشت .
این
در حدود پنجاه ثانیه پایانی اتفاق افتاد و من پس از آن "تاد" را دیدم . (
تاد همسر سوم تایلور بود که در یک حادثه هوایی در سال 1958 کشته شده بود ).
وقتی
من به آنجا برگشتم حدود یازده نفر در آن اتاق بودند. من برای حدود پنج
دقیقه رفته بودم . آنها من را به زندگی فرستادند تا مرگ من را به عنوان یک
اخطار بر روی دیوار بچسبانند !
من این جریان را به بقیه مردم گفتم
و پس از آن به گروه دیگری از مردم و پس از آن فکر کردم " وای، آن صداها
واقعا ترسناک بودند "، من فکر کردم بهتر است چیزی نگویم.
برای مدتی
طولانی، من چیزی درباره آن نگفتم و هنوز هم برای من مشکل است که درباره آن
حرف بزنم . اما من آن را با بیماران مبتلا به ایدز درمیان گذاشتم چرا که
من از مرگ نمیترسم چون آنجا بودم. در یک مصاحبه دیگر با مجله ایدز "لیز"
NDE خود را دوباره شرح داد : من داخل آن تونل رفتم، نور سفید و مایک ( تاد
) را دیدم . گفتم مایک، هر جا که تو هستی من هم میخواهم آنجا باشم و مایک
گفت نه عزیزم، تو باید برگردی، کارهای مهمیاست که تو باید انجام دهی .
تو نباید تسلیم مرگ شوی
dar moredesh khili konjkav bodam .etelate jalebi dar moredesh be dast avordam .motshakeram