نوشته اند شیطان هزاران سال در کنار ملائکه به عبادت حق مشغول بود ، عبادتى که بالاتر از آن تصور نمى شد ، چون خداى متعال آدم را آفرید به همه ملائکه فرمان داد : این مخلوق ارزشمند مرا سجده کنید ، همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده ابا کرد و در برابر امر حق تکبر ورزید .
داستان شیطان در قرآن
خداوند در
سوره « ص » داستان ابلیس را که دچار یکى از رذایل اخلاقى ; یعنى تکبر
در برابر حق شد ، و در نتیجه اعمال عبادى چندین هزار ساله خود را در
کاسه اى از شراب حسادت سرکشید ، چنین شرح مى دهد :
« [ خدا ] فرمود : اى ابلیس ! تو را چه چیزى از سجده کردن بر آنچه که
با دستان قدرت خود آفریدم ، بازداشت ؟ آیا تکبّر کردى یا از بلند مرتبه
گانى ؟ * گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش آفریدى و او را از گل
ساختى . * خدا ]گفت : از آن [ جایگاه ]بیرون رو که بى تردید تو رانده
شده اى ; * و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد . * گفت :
پروردگارا ! مرا تا روزى که مردم برانگیخته مى شوند ، مهلت ده . * [
خدا ]گفت : تو از مهلت یافتگانى تا زمانى معین و معلوم . * گفت : به
عزتت سوگند همه آنان را گمراه مى کنم ، * مگر بندگان خالص شده ات را .
* [ خدا ] گفت : سوگند به حق و فقط حق را مى گویم * که : بى تردید دوزخ
را از تو و آنان که از تو پیروى کنند ، از همگى پر خواهم کرد » .
آرى! شیطان در درجه اول کمر به آلوده کردن انسان به تکبر و نخوت و
خودبینى و خودفراموشى بسته و مى خواهد دیگران را هم مانند خود، در همه
زمینه هاى زندگى ، حتى در خط عبادت ، آلوده به کبر و ریا و خودبینى و
خودفراموشى کند.
نکته دیگرى که ذکر آن خالى از لطف نیست این است که شیطان با استفاده از
انواع راه ها و ابزارها انسان را به رذایل نفسانى و زشتى هاى اخلاقى مى
کشاند . هر لحظه به شکلى و هر آن در قالبى با وسوسه ها و دعوت هاى
ماهرانه خود ، در پى انحراف انسان مى کوشد .
« انسان » ناخواسته در جنگ نابرابرى قرار گرفته است که چاره اى جز
مقابله و دفاع از حریم قداست خویش ندارد . نابرابرى این جنگ از آن جهت
است که :
الف : دشمن به
چشم دیده نمى شود :
معمولاً در جنگ
هاى فیزیکى دشمن مقابل انسان قرار مى گیرد ، در این حال با دیدن دشمن ،
انسان مى تواند در دفع ضربات او خود را حفظ نماید و حتى مقابله کند ;
اما در جنگ میان انسان و شیطان دید و نگاه یک طرفه است و تنها شیطان
است که مسلط بر انسان شده و در حالى که پنهان است به فکر حمله کردن و
از پاى درآوردن آدمى است . خداى متعال در قرآن مى فرماید :
« او و دار و
دسته اش شما را از آنجا که شما آنان را نمى بینید مى بینند » .
ب : انسان تنها
است و دشمن، داراى یاران سواره و پیاده است :
قرآن در این باره
مى فرماید :
« آیا او و
فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى کنید در حالى که آنها دشمن
شما هستند ؟ »
با توجه به مطالب فوق اگر انسان بخواهد در این جنگ نابرابر پیروز شود ،
ابتدا باید در سنگر و دژ محکمى قرار گیرد و پس از مسلح شدن به سلاح هاى
« اخلاص » ، « توکل » و « صبر » به مبارزه با او برخیزد . آن سنگر و دژ
محکم چیزى جز تمسک به ولایت و محبّت اهل بیت (علیهم السلام) نیست .
تولى و تبرى و پذیرش ولایت و محبّت آن بزرگواران سند پیروزى انسان و
حصن حصین نجات انسان است .
به هر روى ، باید دانست که شناخت حسنات و سیئات اخلاقى و آراسته شدن به
آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) امکان
پذیر است ; زیرا تنها دین خداست که همه فضایل و رذایل را برشمرده و به
انسان نیروى جلب حسنانت و دفع سیئات را در پرتو اتصال عنایت کرده است ;
بنابراین پى جویى از قواعد پاک اخلاقى در مکتبى غیر از مکتب اهل بیت
(علیهم السلام) ، پى جویى از آب در کویر بى آب است .
عبودیت و بندگى
بى تردید
انسان از خط بندگى نمى تواند گریز داشته باشد ، و در هیچ لحظه اى از
لحظات زندگى ، از مسئله بندگى و عبودیت آزاد نیست . چیزى که هست این
است که بندگى انسان ممکن است به دو صورت شکل بگیرد : یکى بندگى صحیح و
دیگر بندگى و عبادت غلط .
در صورتى که عبودیت انسان صحیح صورت بگیرد ، یعنى انسان به حقیقت، تابع
برنامه هاى سعادت بخش پروردگار مهربان عالم باشد ، تمام استعدادها ،
هنرها و مایه هاى اصالت و معرفت انسان شکوفا خواهد شد ، و از این موجود
محدود خاکى ، وجودى الهى و ملکوتى و بنده اى متصل به خداى متعال که
صفاتش نامحدود است ساخته خواهد گشت.
« بنده من ! مرا اطاعت کن تا تو را همانند خود قرار دهم ، من زنده اى
هستم که هرگز نمى میرم ، تو را نیز زنده اى قرار مى دهم که هرگز نمیرى
، من بى نیازى هستم که هرگز محتاج نمى شوم ، تو را نیز بى نیازى قرار
دهم که هرگز محتاج نشوى ، من هرگاه به چیزى بگویم باش پس مى باشد ، تو
را نیز چنان قرار دهم که هرگاه به چیزى بگویى باش مى باشد » .
آثار شوم بندگى غلط
انسان در
صورت دچار شدن به بندگى غلط ، یعنى گرفتار آمدن به بند طاغوت ها و هواى
نفس ، تمام استعدادها و حقایق عالى وجودیش بسته خواهد ماند ، و در این
رشته ، انسان تبدیل به شرورترین موجود زمین خواهد شد ، قرآن مجید مى
فرماید :
« بدترین
جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند » .
در این حال انسان منبعى از شر و پلیدى و ظرفى از پستى و شقاوت مى شود ،
به طورى که جنبندگان دیگر از او جز شر و ضرر ، چیزى نخواهند دید .
انسان هنگام دچار شدن به بندگى غلط ، حتى به نزدیکترین افرادش ، که زن
و فرزندان هستند ، رحم نخواهد کرد ، عدم ترحم او به معناى نپرداختن
نفقه آنان نیست ، ممکن است از نظر مادى به بهترین صورت خانواده خود را
اداره کند ; اما از نظر تربیت و معنویت ، بزرگترین لطمه را به آنان
خواهد زد ; زیرا وقتى سرپرست خانواده ، داراى مسیرى غلط و راهى شیطانى
باشد ، به ناچار افراد تحت تکفّلش به راه او کشیده مى شوند و در گمراهى
و ضلالت خواهند افتاد .
البته هر کدام از افراد خانواده ، خودشان انسان هاى مسئولى هستند و
باید تکالیف الهى خود را به طور شایسته اى انجام دهند ; ولى این طور
نیست که اثرپذیر از سرپرست خود نباشند ، قطعاً پدر در شکل دادن شخصیتى
آنان اثر دارد ، و بیشتر اوقات ، زن و فرزند تصور مى کنند راه پدر
خانواده راه صحیحى است و این گونه پدران خائن همانانى هستند که قرآن
مجید درباره آنان و شکایت زن و فرزند از جنایات آنان مى فرماید :
« ما از
فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم ، در نتیجه گمراهمان کردند .*
پروردگارا ! آنان را از عذاب دو چندان ده ، و کاملاً از رحمتت دورشان
ساز » .
گناه گمراه کردن دیگران به اندازه اى سنگین است که در تأویل آیه 32
سوره « مائده » گفته اند گمراه کردن یک انسان ، یا به یادگار گذاشتن یک
روش غلط که دیگران دچار آن شوند ، مساوى با کشتن تمام مردم است.
در روایات آمده است که مراد از « قتل » در آیه مورد نظر فقط کشتن نیست
; بلکه قتل عقل ، فطرت ، روح و روان ، و به تعبیر دیگر پیشگیرى از رشد
و کمال دیگران است .
در هر صورت در عبودیت غلط ، هم نابودى واقعیات اصیل انسانى خود انسان و
هم تباه شدن مایه هاى تربیتى دیگران مطرح است ، و انسان در طول تاریخ
گناهى بزرگتر و پر خطرتر از این گناه به خود ندیده است .
مهمترین نوع بندگى
راویان
احادیث از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کنند ، که حضرت در ترجمه
بندگى فرموده است :
« هر کس سخن گوینده اى را بشنود و به آن عمل کند او را بندگى کرده است
، اگر سخن را از منبع صحیح شنید و به اجرا گذاشت بندگى صحیح ورنه دچار
عبودیت غلط شده است ».
بندگى گویندگان
گویندگان را
در یک تقسیم مى توان به دو گروه تقسیم نمود :
1 ـ گوینده صادق ، حکیم ، عادل ، خیرخواه ، عالم ، بینا و دلسوز .
2 ـ گوینده کاذب ، خائن ، غارتگر ، شقى و گمراه .
خداوند بزرگ متکلمى است که مستجمع جمیع صفات کمال است ، و همانند او
کسى طالب خیر دنیا و آخرت بشر نیست ، البته براى رسیدن به کمالات و
حقیقت گفتار او ، باید دست به دامن سه نفر زد : پیامبر ، امام معصوم ،
فقیه جامع الشرایط . پیامبر و امام با تفسیر و توضیحشان بر قرآن ، و
فقیه با اجتهادش در روایات و عرضه اجتهاد از مسائل الهى خبر مى دهند .
انسان با شنیدن سخن پیامبر ، امام و فقیه و به اجرا گذاشتن آن ، در
حقیقت خدا را عبادت کرده ; زیرا پیامبر ، امام و فقیه فقط مبلّغ فرهنگ
حقند ، و در این خط، انسان جز عبادت خدا عبادت دیگرى ندارد ; زیرا در
قرآن مجید اطاعت از پیامبر و امام و عالم ربانى ، در حقیقت اطاعت از
خدا شناخته شده چنانچه در قرآن آمده است :
« هر که از
پیامبر اطاعت کند ، در حقیقت از خدا اطاعت کرده » .
و نیز قرآن دستور داده از « اُولِى الاَْمْر » که عبارت از امام معصوم
و فقیه عادل است اطاعت کنید ; چرا که اطاعت از اینان اطاعت از خداست .
اما اگر انسان از اطاعت خدا ، پیروى از پیامبر ، امام و فقیه جامع
الشرایط سر باز زند ، این طور نیست که از بندگى و فرمان برى آزاد شود و
به خیال خود راحت گردد ; بلکه در این زمینه ، مطیع غیر خدا خواهد شد ،
حال این غیر یا طاغوت هاى بیرونى و یا طاغوت درون که هواى نفس است مى
باشد .
مطیع خدا و تسلیم حق ، راهى براى فرمان دادن غیر خدا در شئون حیاتش
باقى نمى گذارد ، و مطیع و فرمانبر غیر ، راهى براى برنامه هاى الهى در
زندگیش قرار نمى دهند ، و در صورت دو شکل اطاعت ، هم اطاعت از خدا و هم
اطاعت از غیر خدا ، انسان را به پلیدى شرک دچار مى کند .
در صورت نشنیدن فرمان خدا که باعث رشد و کمال انسان است ، آدمى دچار
شنیدن خواسته هاى خود و خواسته هاى دیگران شده و متّصف به صفت بندگى
غیر مى گردد . تعبیراتى از قبیل عبد هوى ، عبد دنیا ، عبد شکم ، عبد
مال ، عبد طاغوت در قرآن و روایات زیاد آمده و خلاصه باید گفت : بیرون
آمدن از خط نورانى بندگى حق ، انسان را به ناچار دچار بندگى ذلت بار
شیطانى ، در همه چهره هایش و بندگى هواى نفس مى کند و نقطه شروع خسارت
انسان هم از همین جاست . قرآن مى گوید: کسى که خود را از حق محروم کند
، در قید ولایت طاغوت خواهد رفت :
« و کسانى که
کافر شدند ، سرپرستان آنان طغیان گرانند » .
یا جاى دیگر مى فرماید :
« پس آیا کسى که
معبودش را هواى نفسش قرار داده دیدى ؟ » .
همرنگ با حق
در شنیدن
کلام خدا ، از طریق قرآن و سخنان پیامبر و گفتار امامان و فقیهان جامع
الشرایط ، آدمى آیینه منعکس کننده صفات حق گشته و به قول قرآن به رنگ
حق در خواهد آمد :
( صِبْغَةَ اللهِ
وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ )(14) .
« [ به یهود و
نصارى بگویید : ]رنگ خدا را [ که اسلام است ، انتخاب کنید ]و چه کسى
رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش کنندگان اوییم » .
انسان در صورتى که مستمع کلام حق باشد ، اهل حق و عدل ، نور و روشنایى
، حقیقت و واقعیت ، اصالت و معرفت و اهل شرف و وجدان گشته و مصداق
واقعى خلیفة الله خواهد شد .
انسان در صورت فرمان بردن از فرامین خدا ، منبعى از برکت ، ظرفى از
فضیلت ، موجودى وارسته ، بشرى پیراسته و شخصیتى الهى خواهد شد .
ولى در صورت مستمع غیر شدن ، اعم از اینکه مستمع خواسته هاى خود و یا
خواسته هاى غیر خود گردد ، منبعى از شر ، موجودى پست ، انسانى رذل ، و
ظرفى پر از زشتى ها خواهد شد .
زمانى که انسان از کلام حق جدا شود ، حرکت انتقالى ; یعنى حرکت انسانى
و اینکه هر روز او از روز دیگر بهتر شود نخواهد داشت ; بلکه مانند اسب
عصارخانه ، تنها حرکت وضعى ، یعنى حرکت به دور شکم و شهوت خود خواهد
داشت ، و با این حرکت است که به خوشبختى خود پشت پا زده و پس از هفتاد
یا هشتاد سال فعالیت و حرکت ، برایش روشن خواهد شد که نه تنها چیزى به
دست نیاورده ; بلکه تمام سرمایه هاى عالى انسانى و الهى خود را نیز از
دست داده است .
حرکات صعودى
با توجه به
فرامین خداست که انسان داراى حرکت انتقالى مى گردد ; یعنى از ذلت به
عزت ، از پستى به بلندى ، از شقاوت به سعادت ، از جهل به علم ، از ظلمت
به نور ، از کبر به تواضع و از بخل به جود ، منتقل خواهد شد ; اما در
حرکت وضعى که فقط گشتن و گردیدن به دور خود است ، انسان جز به بدن
عنصرى خود نمى افزاید ، بدنى که پس از سال ها با مرگ متلاشى مى گردد و
چون قیامت به انسان برگردد فقط درخور عذاب خدا خواهد بود ، چه خیانتى
بالاتر از این است که انسان اصل عالم را که خداست بگذارد و از او جدایى
کند و به فروعاتى که مایه اى براى رشد انسان در آنها نیست متصل گردد .
راستى اگر شاخه وجود انسان از ریشه عالم قطع گردد و به جاى دیگر
بپیوندد ، راهى براى شکوفا شدن انسان و به کمال رسیدنش هست ؟
شنوندگان سخن غیر حق
انسان وقتى
مستمع کلام الله نباشد ، ناچار است مستمع خود یا غیر گردد ، در این
مسیر است که تمام زحمت انسان صرف ساختن یک خانه ، فراهم آوردن چند قطعه
زمین ، بپا کردن چند تجارت خانه ، جمع کردن مقدارى اثاث شده و در پایان
باید همه را بگذارد و برود . چه قبیح است که همه همت انسان صرف مواد بى
جان گردد و نسبت به مقام و موقعیّت خود و سایر انسان ها ، به مملکت و
ملت و حوادثى که بر آن مى گذرد ،و به خیانت خائنین و استعمار و استبداد
و یورش هاى ظالمانه ستمگران به دین و فرهنگ و حقوق انسان ها بى تفاوت
باشد ، و به جز بلوغ جنسى به بلوغ دیگر که بلوغ انسانى و اخلاقى و عملى
است نرسد ، و در سن هفتاد یا هشتاد سالگى ، همان طفل چند ساله باشد که
سرگرمى او جز تعدادى اسباب بازى چیز دیگرى نیست .
سلام
وبلاگ قشنگی داری
به کافه ما هم سری بزن
منتظرت هستیم
بای