اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

تاثیر شدید اختلافات والدین بر خانواده

خشونت رفتاری بین همسران، مشکل تمام افراد خانواده است. فرزندان، از آنجا که در حال رشد جسمی و روحی هستند تجربه ی خشونت ها را عمیقاً جذب کرده و رنج بسیاری خواهند برد.

اگر چه ممکن است اثرات خشونت در خانواده بر روی فرزندان بلافاصله و در ظاهر نمایان نباشد، ولی بتدریج این اثرات در روح و روان کودکان انباشته شده و سرچشمه مشکلات رفتاری و روحی برای آینده خواهد بود.

کودکانی که در محیط خشونت آمیز خانواده (جنگ و دعوا مرافعه بین پدر و مادر) بزرگ می شوند، دو حالت از موقعیت و محیط را تجربه می کنند. یکی زمانی است که خشم و خشونت رفتاری در حال اتفاق است و آنها با تمام وجود شاهد آن هستند.

دیگری زمانی است که خشم و خشونت خوابیده و تا مدتی در ظاهر آرامش برقرار است تا دوباره خشونت رفتاری به هر دلیلی از سرگرفته شود.

در این دوران، خانواده حتی ممکن است از نظر دیگران خیلی شاد و خوشحال بنظر بیاید. اما فرزندان بتدریج یاد گرفته اند که این آرامش و شادی و خوشحالی ادامه نخواهد داشت ودیر یا زود، خشونت رفتاری اتفاق خواهد افتاد. بنابراین فرزندان اعتماد به دوران آرامش را از دست می دهند.

اثرات این تجربه روی آنها به قرار زیر است.

1- آنها یاد می گیرند که دوران شاد و آرام با دوامی ندارد.

2-در اضطراب و دلهره همیشگی هستند که هر روز و هر ساعت رفتار خشونت آمیز آغاز شود.

3- آنها نمی توانند اضطراب و نگرانی خود را بازگو کنند و در سکوت خود رنج می برند.

4- این اضطراب ها و دلهره های درونی، بصورت رفتارهای نامناسب (Acting out) از آنها سر می زند.

این احساس نا کفایتی تبدیل به احساس اضطراب و استیصال می شود و فرد را از آنجا که می خواهد این احساسات ناکفایتی را در خود فراموش کند، به طرف رفتارهای خشونت آمیز و کنترل کردن اشخاص نزدیک به او همچون همسر روی می آورد.

کودکان خردسال اغلب اوهام یا پندارهایی ترسناک را تجربه می کنند، احساس تنها ماندن دارند و مایل هستند واقعیت وضع خانواده را نادیده بگیرند . والدین به دلیل تنشی که خود دارند ،اغلب نمی توانند کودکان را به زندگی دوباره امیدوار و کمکشان کنند تا وضع را درک کنند .

کودکان بزرگتر نیز احساس درماندگی می کنند، قدرت تفکر و مقابله خود را از دست می دهند و حتی نشانه های روان تنی بروز می دهندکه نشانگر اضطراب آنهاست. در نهایت این قبیل کودکان تابِ مقاومت در مقابل آسیب های فردی و اجتماعی را نخواهند داشت زیرا از والدینی مقتدر و سالم به لحاظ روانی برخوردار نبودند و لذا تاب آوری در آنها شکل نمی گیرد.

در این نوع شرایط خانوادگی، تمام افراد خانواده احساس خجالت زدگی و شرم دارند. فردی که خشونت و اذیت را وارد می کند، معمولاً خود نیز احساس بدی نسبت به خویش و توانایی های خود دارد. واحساس نا کفایتی می کند. این احساس نا کفایتی تبدیل به احساس اضطراب و استیصال می شود و فرد را از آنجا که می خواهد این احساسات ناکفایتی را در خود فراموش کند، به طرف رفتارهای خشونت آمیز و کنترل کردن اشخاص نزدیک به او همچون همسر روی می آورد.

فردی که مورد خشونت واقع شده، احساس خجالت زدگی و شرم دارد. چون او هم احساس ناکفایتی می کند که چرا نمی تواند خانواده را آرام نگه دارد و شاید تقصیری متوجه اوست.

 

برای فرزندان نیز یک احساس عمیق خجالت و شرم از خانواده بوجود می‌آید. آنها احساس می کنند که خانواده ی آنها با خانواده های دیگر خیلی فرق دارد و نمی خواهند کسی بداند که در خانواده آنها چه می گذرد.

این احساس شرم و خجالت زدگی باعث می شود که خانواده بسته و توی خود باشد و مسئله خشونت و اذیت آزار را از اطرافیان پنهان کند. این راز داری و بسته بودن (توی خود بودن) شانس کمک گرفتن برای رفع مشکل را تقریباً غیر ممکن می سازد. در نتیجه فرزندان هم شانس گرفتن کمک های روان درمانی را برای رفع اثرات خشونت های رفتاری خانواده از دست می دهند.

پژوهش ها نشان داده که فرزندانی که خشونت های خانوادگی را تجربه می کنند، احساس می کنند خیلی چیز ها را در زندگی از دست داده اند؛من جمله از دست دادن امنیت در خانواده و ارزش انسانی و احترام و محبت.

در این نوع شرایط خانوادگی، فرزندان بتدریج تمایل به اطاعت نکردن و زیر بار حرف پدر و مادر نرفتن و حتی مخالفت با آنها پیدا می کنند و اینگونه رفتارها سپس به رفتارهای تهاجم گری، نه تنها به طرف پدر و مادر، بلکه به بزرگترهای دیگر در محیط (معلم و کارمندان مدرسه) منجر می شود.

متقابلاً این رفتار ها و حالت ها فرزندن را در خطر مشکلات مدرسه ای قرار می دهد و در نتیجه به تعلیم و تربیت آنها لطمه می زند و آنها را حتی در خطر درگیری با قانون قرار می دهد.

در صورتی که فرزندان کمکی نداشته باشند تا تجربیات تلخ آنها تجزیه و تحلیل شده و از فشار این عواطف منفی رهایی پیدا کنند (روان درمانی)، این عواطف منفی را بصورت خشونت بروز خواهند داد.

این خشونت های رفتاری ممکن است به طرف خود آزاری و یا به اطرافیان نزدیک در خانواده و یا در آینده در روابط با همسران خود بروز یابند.

پژوهش ها نشان داده که فرزندانی که خشونت های خانوادگی را تجربه می کنند، احساس می کنند خیلی چیز ها را در زندگی از دست داده اند؛من جمله از دست دادن امنیت در خانواده و ارزش انسانی و احترام و محبت.
 

افسردگی

درمان افسردگی  با «دوستی»

شاید باورتان نشود، ولی هیچ دارویی مؤثرتر از یک گفتگوی صمیمانه نیست، تحقیقات نشان می دهد که دوستی اثری شفابخش دارد. در یک تحقیق جدید، برای زنانی که مدت ها از افسردگی رنج می بردند، دوستانی در نظر گرفته شده. این «دوستان»، نقش محرم راز را بازی می کردند و به طور مداوم با آنها ملاقات داشتند. تأثیری که این ارتباط بر افسردگی بود. این بیماران، شروعی دوباره را تجربه کرده، احساس احترام به خویشتن را دوباره بازیافته و با افرادی که با آنها قطع ارتباط کرده بودند، دوباره تماس برقرار کردند.

 

کمتر تنها بمانید!

روانشناسان دریافته اند که انسان نیازی اساسی به زندگی گروهی و ارتباطات صمیمانه دارد. وقتی نیازهای اساسی انسان برآورده می شود با انگیزه بمانیم و با چالش های مختلف زندگی راحت تر روبرو شویم.

تأثیر دوستی، هم جسمی و هم ذهنی است. عدم روابط اجتماعی، میزان هورمون استرس را در بدن افزایش می دهد و باعث افزایش فشار خون و حتی کاهش یادگیری و تضعیف حافظه می شود. نداشتن دوستان صمیمی و همچنین روابط اجتماعی، احساس تنهایی و خالی بودن ایجاد می کند و ممکن است فرد خود را جدا افتاده بیابد. این احساسات سلامت عاطفی فرد را به خطر می اندازند. تقریباً همه ما گاه احساس تنهایی می کنیم که کاملاً طبیعی است؛ اما اگر این احساس تنهایی در بزرگسالان به افسردگی می انجامد و مشکلات جسمانی ایجاد می کند که اثرشان در دراز مدت آشکار می شود. در ضمن مشخص شده که هر چه تعداد دوستان بیشتر باشد، مقاومت فرد در برابر بیماری بیشتر است.

 بی حوصلگی مکانیسمی است که به کمک آن ذهن خالی می شود و فرد می تواند دوباره ذهنش را متمرکز کند.

کمی حوصله تان را سر ببرید!

افراد معمولا به دنبال این هستند که کاری کنند حوصله شان سر نرود اما ظاهراً سر رفتن حوصله هم برای خودش مزایایی دارد. بی حوصلگی مکانیسمی است که به کمک آن ذهن خالی می شود و فرد می تواند دوباره ذهنش را متمرکز کند. اگر

بی حوصله باشیم، یعنی اینکه هیچ کاری و هیچ کفری نمی کنیم. حتی ممکن است در حال قدم زدن یا شستن ظرف ها باشیم. در این زمان که ذهن غیر متمرکز است، فرصت استراحت ایجاد می شود و در بازگشت به کاری که قبلاً در حال انجامش بودیم، با دید بهتری به مساله نگاه می کنیم. همه از بی حوصلگی فرار می کنند شاید به این دلیل که این حس، حاصل یک زندگی فاقد هیجان یا نتیجه انجام کارهایی است که به آنها علاقه ای ندارند.

به همین دلیل پدر و مادرها هم از اینکه می بینند فرزندانشان نمی دانند چه کاری باید انجام دهند نگران می شوند و فکر می کنند باید تا جایی که می توانند آنها را مشغول نگه دارند. اما ما نمی توانیم بی حوصلگی افراد را برطرف کنیم. پس چه باید کرد؟ شاید بهتر باشد فرزندان مان را با بی حوصلگی هایشان تنها بگذاریم. در این صورت این حس به آنها فشار می آورد و آنها را به سمت منابع و قابلیت های درونی شان راهنمایی می کند و قوه تخیل شان تحریک می شود. اگر به اندازه کافی حوصله تان سر برود، انگیزه عمل خواهید داشت. البته امیدواریم که برای کارهای خوب انگیزه پیدا کنید!

 

به خودتان محبت کنید!

محققان می گویند به جای سعی در تغییر نحوه ارزیابی افراد از خود، باید آنها را تشویق کرد محبت بیشتری به خود داشته باشند. این احساس محبت سه بخش دارد: مهربانی به خود، (به جای انتقاد از خود)، در نظر داشتن این مسأله که این تجربه هم بخشی از زندگی است؛ و پذیرش آگاهانه (یعنی به جای میدان دادن بیش از حد به افکار و احساسات منفی، آرامش داشته باشیم). حرف دلتان را به واژه تبدیل کنید. تبدیل احساسات به کلمات و صحبت درباره آنها، تأثیری درمانی دارد.

وقتی از احساس خود حرف می زنیم، بخشی از مغز فعال می شود و تأثیری مانند ترمز کردن دارد؛ به این صورت که جلوی واکنش های احساسی گرفته می شود و در نتیجه فرد، احساس خشم کمتری خواهد کرد. وقتی دوستی غمگین است می توانیم با تشویق او به حرف زدن، از حجم احساساتش بکاهیم و کمک کنیم احساس بهتری داشته باشد.

تاثیر اخبار منفی بر ذهن بیشتر است. تحقیقات نشان می دهد که مغز به محرک های منفی پاسخ شدیدتری می دهد. بخشی از این واکنش به این دلیل است که ما را از خطرات محافظت کند. از ابتدای خلقت چنین قابلیتی برای تشخیص خطر و در نتیجه ادامه بقا لازم بوده است. اما این جهت گیری در زندگی و در روابط عادی ما نیز دیده می شود؛ به این صورت که بین میزان احساسات مثبت و منفی موازنه وجود ندارد. به همین دلیل برای ازبین بردن احساسات منفی، پنج برابر رفتار مثبت لازم است. در زوج هایی که این نسبت جادویی رعایت نمی شود، احتمال بروز طلاق هم بیشتر است.

وقتی از احساس خود حرف می زنیم، بخشی از مغز فعال می شود و تأثیری مانند ترمز کردن دارد؛ به این صورت که جلوی واکنش های احساسی گرفته می شود و در نتیجه فرد، احساس خشم کمتری خواهد کرد.

ارتباط معکوس مادی گرایی با عزت نفس!

تحقیقات جدید نشان می دهد سطح مادی گرایی فرد با عزت نفس وی در ارتباط است. عوامل تشدید مادی گرایی در کودکان عبارتنداز: فشار همسالان، تبلیغات و رفتار والدین. با ورود به سنین جوانی، عزت نفس کودک کاهش پیدا می کند و مادی گرایی افزایش می یابد و بعدها در سنین پایانی جوانی، وقتی عزت نفس باز می گردد، مادی گرایی هم کاهش می یابد. والدینی که مایلند ارزش های مثبت را در فرزندان خود تقویت کند، لازم است حس ارزشمند بودن یا همان عزت نفس را در آنها پرورش دهند.

فرار از زندگی پرسرعت!

اگر شما هم جزء آن دسته افراد هستید که هر لحظه نگران انجام شدن یا نشدن فهرست کارهای یادداشت کرده تان می باشید، باید گفت که بهای این نگرانی را سلامت شما خواهد پرداخت، میزان مرگ و میر ناشی از بیماری های قلبی در فرهنگ هایی که افراد به طور معمول سریع راه می روند، سریع صحبت می کنند، سریع کار می کنند و از روی ساعت زندگی می کنند، در مقایسه با محلی هایی که زندگی آرام تری دارند، بیشتراست. راه حل این مساله اولویت بندی کارها و انجام فعالیت هایی است که تنش روزانه را کاهش می دهند؛ مانند نقاشی، گوش دادن به موسیقی، و حتی خوردن شام با اعضای خانواده بدون حضور تلویزیون.

 

 

افسردگی در کمین موفق ها

و این هم آخرین خبر. آیا تا به حال شنیده بودید موفقیت افسردگی بیاورد؟! عوامل زیادی هست که دست به دست هم می دهند و باعث می شوند بخصوص مدیران موفق دچار افسردگی شوند. دکتر استیون برگلاس می گوید: متاسفانه برای بعضی آدم ها موفقیت پایان کار است. هنگامی که برای رسیدن به هدفی تلاش می کنیم، بدن پاسخ های شیمیایی تولید می کند که شادی آور است و ما را نسبت به رنج مقاوم می سازد. اما پس از رسیدن به هدف، دیگر از احساسی که در طول مسیر موفقیت داشتیم، خبری نیست.

 

علاوه بر این، فرد پس از موفقت، به هر چیزی به چشم «آنچه انجام شده» نگاه می کند، نه «آنچه در حال انجام است». بعضی افراد برای ضربه روانی که در پی موفقیت وارد می آید، آماده نیستند. آنها فقط وقتی در حال تلاشند، راضی و خوشحالند. قرار گرفتن در مرز نهایی موفقیت، وضعیت عاطفی مغز را از مثبت به منفی تغییر می دهد. ریل می گوید: «در این حالت زندگی دیگر براساس رسیدن نیست، بلکه حول محور از دست دادن می چرخد. مهم نیست چه چیزی باعث موفقیت شده، به هر حال آنهای که به قله می رسند با ترس از دست دادن آنچه به دست آورده اند (مقام و موقعیت، ثروت، شهرت و...) زندگی می کنند.» در اوج بودن، فرد را محافظه کار و خطرناپذیر می کند. اینکه از پایین به بالا صعود کنیم، بسیار آسان تر از این است که در قله باقی بمانیم. پس از موفقیت، فرد وارد حالت دفاعی می شود و احساس یأس می کند.

 

انسان هاییکه به اوج می رسند، تصور می کنند احساس افسردگی شان به خاطر کمی هیجان در زندگی است و چون قدرت و منابع زیادی در اختیار دارند، برای رفع مشکل به کارهایی رو می آورند که آنها را برانگیخته کند. البته مناسب ترین راه، ایجاد دوباره عزت نفس بر پایه هایی ارزشمندتر است. درک معنای واقعی زنده بودن و تلاش، می تواند راهی برای جلوگیری از سقوط در افسردگی باشد.

آرزو کردن رویای غیر ممکن

To dream … the impossible dream.

آرزو کردن رویای غیر ممکن.


To fight … the unbeatable foe.

جنگیدن با دشمنی شکست ناپذیر.

To bear … with unbearable sorrow.

تحمل کردن با تأسفی غیر قابل تحمل.


To run … where the brave dare not go.

شتافتن به جایی که دلیران جرئت رفتن ندارند.

 To right … the unrightable wrong.

درست کردن خطاهایی که درست شدنی نیستند.


To love … pure and chaste from afar.

عاشق شدن خالصانه و غیر جسمانی از راه دور.


To try … when your arms are too weary.

تلاش کردن وقتی که دستانت بسیار ناتوان است.


To reach … the unreachable star.

برای رسیدن به ستاره ای دست نیافتنی!


This is my quest, to follow that star.

این هدف من است، که آن ستاره دنبال کنم.


No matter how hopeless, no matter how far.

هر چند دست نیافتنی، هرچند دور دست.


To fight for the right, without question or pause.

جنگیدن برای درستی، بدون تردید و توقف.


To be willing to march into Hell, for a Heavenly cause.

آماده شتافتن به دوزخ بودن، برای هدفی مقدس.

(To be willing to give, when there is no more to give.

مشتاق دادن بودن، وقتی دیگر چیزی برای دادن باقی نمانده.

To be willing to die, so honor and justice may live.

(آماده جان دادن بودن، برای بقاء شرافت و عدالت.

And I know if I’ll only be true, to this glorious quest,

و من میدانم که اگر فقط به این هدف بزرگ متعهد باشم،


That my heart will lie peaceful and calm,

قلبم در صلح و آرامش خواهد بود،


when I’m laid to my rest.

وقتی که من را در گور میگذارند.

And the world will be better for this:

و دنیایی بهتری خواهد بود زیرا:


That one man, scorned and covered with scars,

که یک مرد،  خوار شده و پوشیده از زخمها،


Still strove, with his last ounce of courage,

هنوز کوشید، با تمامی توانش،


To reach … the unreachable star.

برای رسیدن به ستاره ای دست نیافتنی.

این شعر توسط دهها خواننده معروف غربی تا کنون خوانده شده که یکی از دیگری زیباتر است.

برای اینکه شکوه این شعر و معنای آنرا بهتر احساس کنید، میتوانید آهنگ این ترانه از طریق  از پیوند زیر بشنوید/

:

The Impossible Dream (Audio: MP3, 1.5 Meg)