آیا دوست دارید طرف مقابلتان در ابتدای آشنایی، خود را آن طور که شما میخواهید و مطابق تصویر ایدهآل ذهنتان نشان دهد، توجه شما را به خود جلب کند، با شما ازدواج کند اما بعد از مدتی چهره واقعیش را نشان دهد و شما بفهمید که او آن کسی که فکر میکردید، نیست؟ جواب این سؤال قطعاً برای هر انسان طبیعی خیر است. هیچ کس دوست ندارد فریبش دهند و هیچ کس نمیخواهد امیدها و آروزهایش که به خاطر رفتاری خاص از جانب فرد مقابل در او ایجاد شدهاند، نقش بر آب شوند. هیچ یک از ما دوست نداریم فریب بخوریم، اما آیا فریب دادن را هم دوست نداریم؟
جواب این سؤال، دیگر به این بستگی دارد که ما چقدر با خود و با دیگران روراستیم.
همه ما میخواهیم رابطهای پایدار را تجربه کنیم؛ رابطهای که بر اساس اعتماد و عشقی حقیقی باشد. اما در هر ارتباطی دو طرف هست.
اگر ما توقع عشق و اعتماد داریم؛ اگر میخواهیم طرف مقابلمان چهره حقیقی خودش را نشان دهد و با ما صادق باشد، خودمان هم ناچاریم همین طور رفتار کنیم. پنهان کردن خود واقعی میتواند نا مدتی کارها را پیش ببرد تا جایی که وارد یک رابطه جدی شویم و حتی به ازدواج برسیم. اما بعد از آن چه میخواهیم بکنیم؟
آیا میتوانیم تا آخر عمر نقش بازی کنیم؟ این کار عملاً غیر ممکن است. دیر یا زود این خود پنهان شده از زیر لایههای دروغ و فریب بیرون میزند و بینندهاش را حیران به جای میگذارد که « آیا این همان بود که میشناختمش»؟ و نتیجه جنین کشفی میتواند ناگوار باشد.
یکی از راههای تجربه رابطهای پایدار این است که خودمان باشیم و چهره واقعی خود را پنهان نکنیم. خود بودن را میتوان تمرین کرد.
مثلاً سعی نکنیم خود را آنچه که نیستیم نشان دهیم یا از خود تصویری بسازیم که دلخواه یک فرد خاص است.
تلاش نکنیم رفتارمان را شبیه کسی کنیم که مورد علاقه جمع است یا این که به امید ازدواج، خود را مانند فرد ایده آلِ طرف مقابل نشان دهیم.
متأسفانه بعضی از افراد به ما توصیه میکنند که فقط بخشهایی از وجود خود را به بقیه نشان دهیم، تا بخشهای نا خوشایند شخصیتمان آنها را "فراری ندهد " یا با دانستن حقایق زندگی گذشته و حالمان، ترکمان نکنند.
آنها میگویند مانند فرد ایده آل او رفتار کنید ، و سپس وقتی که او را به چنگ آوردید ، شخصیت واقعی خود را نشان دهید. این کار واقعاً فریب دادن است. طرف مقابل فکر می کند:
شما خجالتی و آرام هستید ، و بعدا می فهمد که شما نقش بازی کرده اید و پر سر و صدا و ماجراجویید..
فکر می کند هر چه را او دوست دارد ، شما هم دوست دارید ، اما بعدا می فهمد که نظرات و تمایلات شما کاملا متفاوت با اوست.
وقتی نقش بازی میکنیم، نه تنها با دیگری روراست نبودهایم بلکه مثل این است که سر خودمان را هم کلاه گذاشتهایم. وقتی خودمان نیستیم، در واقع به خود بیاحترامی کردهایم. گویا به خود میگوییم: «من از آنچه هستم شرمسارم، بنابراین تا زمانی که این شخص را به چنگ آورم ، خودم را پنهان می کنم».
ممکن است با نشان ندادن خود واقعی ، موقتا عشق طرف مقابل را به دست آوریم ، اما این عشق حقیقی نیست. نقش بازی کردن انرژی زیادی میبرد؛ مدام باید مراقب رفتار خود باشیم و اجازه ندهیم از چارچوب نقشمان خارج شویم. در نتیجه نمیتوانیم احساس آرامش کنیم و ناآرامی خود را به طرف مقابل هم سرایت میدهیم. هر چقدر بیشتر خودمان باشیم ، آرامتر و واقعیتر خواهیم بود و فرد مناسب ما در کنارمان احساس راحتی و آرامش بیشتری خواهد کرد..
اگر نقش بازی کنیم و درون خود را نشان ندهیم، نمیتوانیم به عشقی که به دست میآوریم، اعتماد کنیم. این بخش ممکن است مهمترین بحث در مورد قانون خود بودن باشد..
هیچ چیز بدتر از این نیست که یک ارتباط صمیمی برقرار کنیم، در حالی که نسبت به عشق طرف مقابل احساس ناامنی داریم. چطور میتوانیم به عشق فردی اعتماد کنیم، در حالی که میدانیم خودمان نقش بازی می کنیم و خود واقعیمان را پنهان کردهایم؟ دوست داشتن خود، به این معناست که به خود اجازه دهیم خودمان باشیم و بدانیم که اگر طرف مقابلمان آن چه را که واقعاً هستیم دوست ندارد، پس او مناسب ما نیست .
این ستون مجالی چند دقیقهای است. به قدر خواندنش تا به خودمان فکر کنیم. هر بار به بخشی از خودمان و هر بار فنی بیاموزیم که به مهارتهای دیگرمان. به آموزش زبان. رایانه، رانندگی ، خیاطی ، مهندسی یا آشپزیمان معنا بدهد. مهارتهای زندگی یعنی بلد باشیم چطور از زنده بودنمان لذت ببریم؛ یعنی بلد باشیم چطور به آرزوهایمان برسیم؛ چطور دوست داشته باشیم؛ چطور دعوا کنیم. چطور آشتی کنیم. چطور به خودمان نگاه کنیم که از خودمان نترسیم. خجالت نکشیم یا عاشق خودمان شویم.
نگاه اول
معمولا بیشتر ما پشت سر و ظاهر مرتب و آراسته و حتی خندان. مجمع آرزوهای بر باد رفتهایم. احساس خوشحالی نمیکنیم. خوشبخت نیستیم. زندگی میکنیم. چون نمیتوانیم انتخاب دیگری داشته باشیم. این حرفهای تکراری است و حتی لوس به نظر میآید. هر صبح توی ماشین. رادیو ما را با نصیحتهای خوش به حال بودن بیچاره میکند؛ اما حقیقت آن است که این حرفهای دستمالی شده تکراری به طرز وحشت آوری واقعیاند؛ واقعی و انکار ناپذیر.
آنقر پریم از حس نارضایتی و آنقدر به آن عادت کردهایم که دلمان را. که خوش نیست. مثل یک زخم کهنه دردناک با خودمان این طرف و آن طرف میبریم و سعی میکنیم به دردش عادت کنیم. با همدیگر درددل کنیم و میشنویم که «به ظاهر مردم نگاه نکن. دست به دل هر که بزنی خون خون است!» اما مساله این است که فراگیر بودن به معنی بیاهمیت بودن نیست.
اگر همه 6 میلیارد مردم کره ارض بیماری سرطان داشته باشند. چیزی از درد و ترس و رنج یک مرد یا زن بیمار کم نمیشود. شاید به همین دلیل است. که باید هر آدمی با شمشیر خودش بجنگد.
خوشبختی را تجسم کنیم
ما مجمع آرزوهای بر باد رفتهایم. بسیاری از این آرزوها در زمانهای دور گم شدهاند. اما بسیارشان را باد جای دوری نبرده است. شاید هنوز هم بشود دنبالشان رفت و پیدایشان کرد. این کار حتی اگر حاصلی نداشته باشد، دست کم به آدم دلیلی برای بیدار شدن در هر صبح میدهد و این هیچ کم نیست.
بیایید اول صورت مساله را روشن کنیم: من خوشبخت نیستم؛ اما در چه شرایطی احساس خوشبختی خواهم کرد؟
کمی خیال پردازی کنیم: این تمرین خیلی قدیمی است.اما برای بسیاری از ما تازگی دارد: وقتی تنها هستید آرام بنشینید یا دراز بکشید.
سعی کنید خود را مجسم کنید که شرایطی عالی و دلخواه دارید و احساس خوشبختی میکنید. تمام اجزا را ببینید.
تعجب نکنید. کمی سختتر از آن است که فکر میکردید. برای بسیاری از ما حتی تجسم شرایطی که در آن خوشبختیم. سخت است.
اول تصویرها بیربط و پراکندهاند. به هم میریزند عوض میشوند و گنگاند. این طبیعی است؛ زیرا ما همواره عادت کردهایم به «خوشبختی » فکر کنیم؛ به یک «کلمه» به یک معنای کلی. مبهم و غیرقابل لمس تا وقتی خوشبختی مثل یک توده مه بیشکل است. چگونه میشود به آن رسید و آن را در اختیار گرفت؟
آرزوهای ملموس
بعد از چندبار تمرین، خواهید توانست تصویری ثابت، روشن و دارای جزییات کافی را تجسم کنید. آن وقت به طرز عجیبی غافلگیر خواهید شد.
چیزهایی درباره خودتان خواهید دانست که فکرش را هم نمیکردید، اغلب افراد بعد از این تجربه درمییابند آنچه تا امروز آرزویش را داشتهاند و در این تمرین آرا محقق شده فرض کردهاند – چیزی نیست که واقعا میخواستند. چیزی که با داشتنش احساس خوشبختی کنند؛ مثلا فردی که همیشه آرزود داشته استاد دانشگاه باشد. با تجسم این موقعیت و درونی کردش ناگهان می فهمد که کلاسهای دانشگاهی چقدر برایش کسالت آورند.
اولین نتیجه این تمرین آن است که به ما کمک میکند. خواستههای درنی و واقعیما را بشناسیم. نه گرایشهایی را که به واسطه تربیت. خانواده و جامعه با آرزوهایمان اشتباه کردیم.
گاهی اوایل تمرین خود را در مکان یا زمان دیگر میبینیم مثلا به شکل شاهزادهای جوان در کشوری ثروتمند، این مرز رویاپردازی کودکانه با تجسم هدفدار و خلاق است.
با انضباطی سخت، خود را با ویژگیهایتان مثل سن، ظاهر و پیشینیه خانوادگی، در شرایط ایده آل تصور کنید و آنقدر به این کار ادامه دهید تا باور کنید این شرایط میتواند در آیندهای نه آنقدرها دور محقق شود.
این تمرین قدیمی مثل هر چیز نبوغ آمیز دیگری ساده است؛ اما در آن حقیقتی بسیار مهم وجود دارد؛ این که خوشبختی یک کلمه زیبا، مستعمل و بیشکل نیست که فقط میشود در آرزویش آه کشید.
موقعیتی است که میتواند در جهان واقعی تحقق یابد و هر وقت هدفی هست. راه رسیدن به آن هم وجود دارد.
مردم به دلایل گوناگون ازدواج می کنند : عاطفی ( که اغلب در سنین پایین انجام می شود) ، مذهبی ( که براساس اشتراک عقیده و ایدئولوژی انجام می شود) ، اقتصادی ( که صرفاً براساس ثروت یکی از طرفین انجام می شود) و اجتماعی ( که شایعترین فرم بوده و براساس سنت ها و عمدتاً به صورت خواستگاری انجام می شود).
تجربه نشان داده است که ازدواج های عاطفی ( که بر اساس علاقه ی فرد نسبت به هم است ) و اجتماعی موفق تر از انواع دیگر می باشند.
1- بلوغ جسمی، روانی و اجتماعی : بلوغ جسمی براساس شرایط جغرافیایی، تغذیه ای و نژادی تفاوت می کند ولی به طور متوسط برای پسران 13 – 15 سالگی و در مورد دختران 11-13 سالگی است.
بلوغ روانی 2-4 سال پس از بلوغ جسمی و بلوغ اجتماعی حدوداً 2 سال پس از بلوغ روانی صورت می پذیرد متاسفانه هنوز در بعضی خانواده ها به محض ایجاد علائم بلوغ جسمی ، اقدام و یا تشویق به ازدواج نوجوان می نمایند و یا برای فرزندان عقب مانده ی ذهنی خود علیرغم بلوغ بدنی و عدم رشد و بلوغ روانی و اجتماعی، همسر تعیین می نمایند.
2- داشتن انگیزه : بایستی دختر و پسر جوان انگیزه ای واقعی برای ایجاد پیوند زناشویی با فرد مورد نظر داشته باشند و خواست و علاقه والدین و یا آشنایی و تایید آنها دلیل درست بودن این پیوند نمی باشد . چه بسا جوانانی که بدون انگیزه ، ازدواج و مدت کمی پس از مراسم ازدواج اقدام به جدایی و طلاق می کنند.
3- داشتن اطلاعات : فرد متقاضی ازدواج بایستی اطلاعات کامل در مورد ازدواج و نیازهای روانی و اجتماعی طرف مقابل خود و هم چنین خصوصیات روانشناختی زن و مرد داشته باشد و یاد بگیرد که ازدواج یک پیوند مقدس الهی است و صرفاً به عنوان روشی برای ارضاء غرایز نیست.
1- تشابهات شخصیتی
2- تشابه فرهنگی و اجتماعی ( زوجین در یک طبقه باشند.)
3- از نظر دیدگاه های فکری وعاطفی قرابت ( نزدیکی ) داشته باشند.
4- اختلاف سن ، ترجیحاً 2-7 سال و مرد بزرگتر باشد.
5- ترجیحاً میزان تحصیلات و درآمد مرد بیشتر از زن باشد.
6- بهتر است دختر و پسر مورد نظر مدتی قبل از ازدواج با یکدیگر آشنا بوده و در حضور خانواده ها با دیدگاه های فکری و اجتماعی و دلایل و برنامه ریزی های یکدیگر در زندگی مشترک آشنا بشوند.
پس از حصول اطمینان از توافق اخلاقی ، مراسم خواستگاری با کمترین تشریفات انجام شود و بهتر است خانواده ها در مورد مهریه و جهیزیه دخالتی ننموده و آن را به عهده ی زوج جوان بگذارند.
متأسفانه در شرایط فعلی ، ازدواج ها بیشتر به صورت چشم وهم چشمی و رقابتی انجام می شود و اغلب ، انگیزه های مادی وجود دارد و روز به روز مراسم عروسی پرهزینه تر و تشریفاتی تر می شود و تأمین جهیزیه کابوسی برای خانواده ها شده است . به همین دلیل انگیزه برای ازدواج و انجام این سنت الهی کاهش یافته و در بسیاری از خانواده ها دختر و یا پسر در سنین 30 – 40 سالگی و مجرد زندگی می کنند.
کمال مطلوب این است که در مورد فاصله ی سنی بین فرزندان نیز بین زن و شوهر توافق قبلی صورت گیرد.
گاه فرزندانی که متولد می شوند ناخواسته اند که یا به علت عدم آمادگی و توافق زن و مرد برای بچه دار شدن بوده است و یا این که نسبت به جنسیت فرزند متولد شده علاقه و توافق ندارد . به هر دلیل فرزندی که ناخواسته به دنیا بیاید هیچگاه مهر و محبت واقعی را از والدین نخواهد دید و در بزرگسالی کاندید ابتلا به اختلال افسردگی و اضطراب است. رفتار کودکان با شیوه های رفتاری والدینشان همبستگی زیادی دارد و کودکان ناموفق معمولاً محصول روابط ناسالم و نامطلوب والدین بوده و از توجه و محبت آنها محروم هستند.
تجربه نشان داده است والدینی که خود از محبت پدر و مادر محروم بوده اند، اغلب نسبت به فرزندان خود بی مهر هستند و نمی توانند والدین موفقی باشند