اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

جنس‌ مرا خوب‌ می‌شناختی‌

سال‌ها سال‌ قبل‌، هندی‌های‌ شجاع‌ برای‌ افزایش‌ توان‌ و بنیه‌ جسمانی‌شان‌، مدتی‌ را در انزوا سپری‌می‌کردند. طی‌ این‌ مدت‌ در دره‌های‌ زیبا و جنگل‌های‌ انبوه‌ و سرسبز پیاده‌روی‌ می‌کردند و با سختی‌زندگی‌ را می‌گذراندند تا قدرت‌ جسمانی‌ خود را افزایش‌ دهند. روزی‌ یکی‌ از این‌ مردان‌ که‌ در دره‌ای‌راهپیمایی‌ می‌کرد، سرش‌ را بلند کرد و با دیدن‌ کوهستان‌های‌ سر به‌ فلک‌ کشیده‌، هوس‌ کرد که‌ نوک‌قله‌ای‌ را فتح‌ کند که‌ پوشیده‌ از برف‌ بود. با خود فکر کرد: “با تلاش‌ برای‌ فتح‌ آن‌ قله‌، خودم‌ را امتحان‌خواهم‌ کرد”. سپس‌ زره‌ خود را پوشید، شال‌ گردنش‌ را دور خود پیچید و به‌ سمت‌ قله‌ برف‌ پوش‌ به‌ راه‌افتاد. وقتی‌ پس‌ از تلاش‌ فراوان‌، سرانجام‌ به‌ قله‌ رسید، آنجا ایستاد و به‌ دنیای‌ زیر پایش‌ خیره‌ شد. همه‌جا را می‌توانست‌ ببیند و احساس‌ می‌کرد که‌ کل‌ جهان‌ را تصرف‌ کرده‌ است‌. قلبش‌ مالامال‌ از غرور وافتخار شده‌ بود و خود را تحسین‌ می‌کرد. ناگهان‌ صدای‌ خش‌ خشی‌ را از زیر پاهایش‌ شنید. نگاهی‌ به‌ آن‌سمت‌ انداخت‌ و ماری‌ را دید. قبل‌ از آنکه‌ بتواند حرکتی‌ بکند، مار فش‌ فش‌ کنان‌ با او حرف‌ زد: “من‌دارم‌ می‌میرم‌. اینجا خیلی‌ سرد است‌ و غذایی‌ پیدا نمی‌شود. مرا زیر زره‌ ات‌ بگذار و پایین‌ ببر”.مردجوان‌ گفت‌: “نه‌، امکان‌ ندارد. من‌ جنس‌ شما موجودات‌ موذی‌ را خوب‌ می‌شناسم‌. تو یک‌ مار زنگی‌هستی‌. به‌ محض‌ آنکه‌ تو را زیر زره‌ام‌ بگذارم‌، نیشم‌ می‌زنی‌ و مرا می‌کشی‌!” مار التماس‌ کنان‌ گفت‌: “نه‌این‌ طور نیست‌. قول‌ می‌دهم‌ نیشت‌ نزنم‌ و رفتار خوبی‌ با تو داشته‌ باشم‌. اگر کمکم‌ نکنی‌، اینجا از سرما وبی‌غذایی‌ می‌میرم‌.” مرد جوان‌ مدتی‌ در برابر خواسته‌ مار زنگی‌ مقاومت‌ کرد و بعد مار آن‌ قدر چرب‌زبانی‌ و التماس‌ کرد تا سرانجام‌ او را راضی‌ کرد.
    مرد جوان‌ مار زنگی‌ را زیر زره‌اش‌ قرار داد و از کوه‌ پایین‌ رفت‌. بعد به‌ آرامی‌ مار زنگی‌ را روی‌ زمین‌گذاشت‌. یک‌ دفعه‌، مار حلقه‌ زد، فش‌ فشی‌ کرد، جستی‌ زد و پای‌ مرد جوان‌ را نیش‌ زد. مرد جوان‌ که‌ ازفرط درد به‌ خود می‌پیچید داد زد: “ولی‌ تو به‌ من‌ قول‌ داده‌ بودی‌”.
    مار در حالی‌ که‌ فش‌ فش‌ کنان‌ می‌خزید و از مردجوان‌ دور می‌شد، گفت‌: “تو هم‌ وقتی‌ مرا زیر زره‌ات‌قرار دادی‌، جنس‌ مرا خوب‌ می‌شناختی‌!”

خدا همیشه‌ با تو است‌

شبی‌ مردی‌ خوابی‌ عجیب‌ دید. در خواب‌ دید که‌ در ساحلی‌ راه‌ می‌رود. و حضور خدا را نزد خودبیش‌ از پیش‌ حس‌ کرد. او می‌توانست‌ با نگاهی‌ به‌ آسمان‌، صحنه‌هایی‌ از زندگی‌اش‌ را ببیند. او با هرصحنه‌، دو رد پا را روی‌ ماسه‌های‌ ساحل‌ می‌دید، یکی‌ متعلق‌ به‌ خود و دیگری‌ ردپایی‌ که‌ نشانگر حضورخدا بود. وقتی‌ آخرین‌ صحنه‌ زندگی‌اش‌ در برابرش‌ نمایان‌ گشت‌، او به‌ ماسه‌های‌ ساحل‌ نگاهی‌ انداخت‌و متوجه‌ شد که‌ در بسیاری‌ از مواقع‌ در طول‌ راه‌ زندگی‌اش‌، فقط یک‌ رد پا روی‌ ماسه‌ها دیده‌ می‌شود.همچنین‌ متوجه‌ شد که‌ در اوقاتی‌ فقط یک‌ رد پا دیده‌ می‌شود که‌ ناهموارترین‌ و بحرانی‌ترین‌ اوقات‌زندگی‌اش‌ محسوب‌ می‌شدند. او که‌ به‌ شدت‌ غمگین‌ شده‌ بود، از خدا پرسید: “باریتعالی‌، خودت‌فرمودی‌ که‌ وقتی‌ تصمیم‌ بگیرم‌ از تو دنباله‌روی‌ کنم‌ و مطیعت‌ باشم‌، در تمام‌ طول‌ همراهم‌ خواهی‌ بود.ولی‌ متوجه‌ شده‌ام‌ که‌ در طول‌ بدترین‌ و بحرانی‌ترین‌ اوقات‌ زندگی‌ام‌، فقط یک‌ رد پا وجود دارد.نمی‌فهمم‌ چرا زمانی‌ که‌ بیشتر از همیشه‌ به‌ تو نیاز داشتم‌، مرا به‌ حال‌ خود رها کردی‌ و تنهایم‌ گذاشتی‌”.
    خداوند یکتا پاسخ‌ داد: “ای‌ بنده‌ عزیز و ارزشمندم‌، من‌ به‌ تو عشق‌ می‌ورزم‌ و هرگز تو را به‌ خود رهانمی‌کنم‌ و تنهایت‌ نگذاشته‌ام‌. در مواقعی‌ که‌ با رنج‌ و دشواری‌ زیاد دست‌ و پنجه‌ نرم‌ می‌کردی‌، یعنی‌زمانی‌ که‌ فقط یک‌ رد پا دیده‌ای‌، من‌ تو را روی‌ شانه‌های‌ همراهی‌ خود حمل‌ می‌کردم‌”.

زندگی

گاهی افراد به زندگی‎تان می‎آیند و از همان ابتدا در می‎یابید که باید وارد سرنوشت‎تان می‎شدند تا هدفی را به مقصد برسانند، درسی به شما بیاموزند یا به شما کمک کنند تا دریابید که هویت واقعی‎تان‎ چیست یا می‎خواهید چه هویتی پیدا کنید.
    شما هرگز نمی‎دانید این افراد چه کسانی ممکن است باشند... شاید همکلاسی‎تان‎، همسایه‎تان‎، همکارتان‎، دوستی از دست رفته یا حتی یک غریبه‎، ولی زمانی که نگاهتان را به او می‎دوزید، فوراً در می‎یابید که او به شیوه‎ای عمیق‎، روی زندگی‎تان اثرگذار خواهد بود.
    و گاهی اتفاقاتی می‎افتند که به نظر شما وحشتناک هستند و در نگاه اول دردآور و حتی غیرمنصفانه‎ جلوه می‎کنند، ولی پس از تعمق کافی‎، در می‎یابید که بدون غلبه بر آن موانع هرگز به توانایی‎ها، قدرت‎ اراده و حتی احساسات قلبی خود پی نمی‎بردید.
    آری‎، هر اتفاقی به دلیلی رخ می‎دهد و حکمتی در پس آن نهفته است‎. هیچ اتفاقی بدون حکمت یا بی‎دلیل رخ نمی‎دهد. بیماری‎، مجروحیت‎، عشق‎، لحظات از دست رفته و حتی ندامت‎ها به این دلیل به‎ وقوع می‎پیوندند که محدودیت‎های روح شما را محک بزنند. بدون این محک‎های کوچک‎، زندگی بسان‎ جاده‎ای صاف و هموار و تکراری جلوه خواهد کرد که به سوی ناکجاآباد رهسپار است‎. ممکن است‎ ایمن و راحت باشد، ولی خسته کننده و بی‎هدف است‎.
    هر فردی که در زندگی‎تان با او آشنا می‎شوید، به نحوی روی زندگی‎تان اثر می‎گذارد. موفقیت‎ها و شکست‎هایی که در زندگی تجربه می‎کنید به شما کمک می‎کنند تا به هویت حقیقی خود پی ببرید و انسان کاملی شوید. حتی می‎توان از تجربیات ناخوشایند، درس زندگی آموخت‎. این تجربیات‎، ارزشمندترین و مهم‎ترین درس‎های زندگی به شمار می‎آیند.
    اگر فردی قلب‎تان را شکست یا بی‎وفایی کرد، او را عفو کنید، چون به شما کمک کرده تا درس اعتماد را یاد بگیرید و از اهمیت محتاط بودن در هنگام باز کردن دروازه قلب‎تان به روی دیگران آگاه شوید.
    اگر فردی به شما عشق می‎ورزد، بدون هیچ گونه محدودیتی به او عشق بورزید، نه به این دلیل که او عاشق شماست‎، بلکه چون به نحوی او درس عشق ورزیدن‎، باز کردن دروازه قلب‎تان به روی دیگران و دیدن حقایق زندگی را به شما یاد می‎دهد.
    از هر روز زندگی‎تان‎، نقطه عطفی بسازید.
    قدر لحظه لحظة زندگی‎تان را بدانید و از آن‎ها طوری استفاده کنید که بعداً پشیمان نشوید، چون‎ ممکن است آن لحظات‎، هرگز تکرار نشوند.
    با افرادی که تا به حال صحبت نکرده‎اید، حرف بزنید و پای درد دل آنان بنشینید. عشق بورزید و به‎ اهداف بزرگ فکر کنید. سرتان را بالا بگیرید، چون شما مستحق بهترین‎ها هستید. به خود بگویید که‎ فردی منحصر به فرد هستید و خود را باور داشته باشید، چون اگر شما خود را باور نداشته باشید، دیگران باورتان نخواهند کرد.
    شما می‎توانید از زندگی‎تان همان چیزهایی را بهره‎برداری کنید که در جست و جویشان هستید. بهترین‎ها را برای خود رقم بزنید و بدون هیچگونه ندامت و پشیمانی از زندگی لذت ببرید.
    مهم‎تر از همه‎! اگر به فردی عشق می‎ورزید، به او ابراز علاقه کنید تا بداند که عشق را به او هدیه‎ داده‎اید، چون هیچ کس از فردای خویش خبر ندارد.
    و سعی کنید هر روز، درسی جدید در زندگی‎تان فرا بگیرید، این داستان زندگی است‎!