اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

کاری کنید کارستون

سینا واقعاً یکی از تنبل ترین شاگردهای من بود. او هیچ علاقه ای به مدرسه نداشت. لباس هایش کثیف و چروکیده بودند. موهایش را هیچ وقت شانه نمی کرد و بدنش همیشه بو می داد. یکی از شاگردهایی بود که در تمام مدرسه انگشت نما می شوند و هر کارشان بکنی، باز با قیافه بی تفاوت، به تو زل می زنند. آنقدر که می خواهی از دستشان دیوانه شوی. خانم علوی – معلم سینا– هر سوالی که از او می پرسید، جز بله یا نخیر، جوابی از او دریافت نمی کرد. ذره ای انگیزه و علاقه در این بچه وجود نداشت و به همین دلیل، در تمام مدرسه، کسی پیدا نمی شد که او را دوست داشته باشد.

هر چند خانم علوی ادعا می کرد که به همه بچه ها به یک چشم نگاه می کند، اما واقعیت غیر از این بود؛ خانم علوی متوجه شد که هر وقت ورقه سینا را صحیح می کند و به او نمره تک می دهد، ته دلش خوشحال می شود و با کمال میل، خشم خود را سر نمره های تک او خالی می کرد. سینا ابداً خیال نداشت از جلد کثیف و بی حس و حال خودش بیرون بیاید.

او دیگر فقط یک معلم نبود، بلکه نماینده ای از سوی خداوند بود. او حالا احساس می کرد متعهد است که بچه هایش را دوست داشته باشد

معلم یک روز تصمیم گرفت نگاهی به کارنامه های سال های قبل از او بیندازد؛ شاید اطلاعاتی درباره اش به دست بیاورد و بتواند از این طریق، به او کمک کند. گزارش راهنمایی تحصیلی از وضعیت سال های قبل او این بود:

کلاس اول: سینا خوب درس می خواند و نسبت به آموزش، رویکرد خوبی دارد، ولی اوضاع خانه اش در هم ریخته است.

کلاس دوم: سینا می تواند بهتر از این باشد. مادرش سخت بیمار است. در خانه کسی به سینا کمک نمی کند.

کلاس سوم: سینا پسر بدی نیست، ولی زیادی جدی و خشن است. در درس، کند و ضعیف است. مادرش امسال مرد.

کلاس چهارم: سینا خیلی کند است، ولی رفتار بدی ندارد. پدرش علاقه ای به کارهای او نشان نمی دهد.

روز معلم بود و بچه ها برای خانم علوی، هدیه آورده بودند. آنها هدیه هایشان را روی میز او گذاشتند و دورش جمع شدند تا او هدیه ها را باز کند. در میان هدایا، هدیه سینا هم به چشم می خورد. خانم علوی واقعا تعجب کرده بود که سینا هدیه بیاورد، ولی آورده بود! هدیه او یک کاغذ قهوه ای بود و حسابی چسب خورده بود روی بسته، جمله ساده «از سینا برای خانم علوی» به چشم می خورد هنگامی که علوی هدیه را باز کرد، دید که یک دستبند عاج نگین دار است که نیمی از سنگ های آن افتاده اند. در کنار دستبند، یک شیشه عطر بسیار ارزان قیمت هم دیده می شد.

بقیه بچه ها با دیدن هدایای سینا ، زیرلبی خندیدند و با هم در گوشی حرف زدند، ولی خانم علوی دستبند را به دست کرد و مقداری از عطر را به مچ دستش مالید و به این ترتیب، بچه ها را ساکت کرد. او مچ دستش را بالا گرفت تا بچه ها بو کنند و گفت: «خیلی خوشبوست. مگه نه؟ بچه ها متوجه منظور خانم معلم شدند و آه و اوه» راه انداختند!

زنگ آخر خورد و بچه ها داشتند به خانه هایشان می رفتند سینا طبق معمول، پشت سر همه، راه می رفت. او آرام به طرف میز خانم علوی آمد و زیر لب گفت: «خانم معلم... خانم معلم ... شما بوی مادر منو میدین و دستبند اون هم خیلی به شما میاد. خوشحالم که از هدیه های من خوشتون اومد» و سپس همانطور کشان کشان رفت. خانم علوی دست هایش را به هم گره زد و خدا را شکر کرد که رفتار احمقانه ای از او سر نزده است.

فردا صبح، بچه ها با خانم معلم تازه ای روبه رو شدند؛ خانم  علوی کاملا فرق کرده بود. او دیگر فقط یک معلم نبود، بلکه نماینده ای از سوی خداوند بود. او حالا احساس می کرد متعهد است که بچه هایش را دوست داشته باشد و برای آنها کاری کند که پس از او بتوانند درست زندگی کنند او به همه بچه هایش کمک می کرد، ولی از همه مهم تر به کمک شاگردانی که کند بودند – و مخصوصا به کمک سینا می شتافت. در پایان سال تحصیلی،سینا به طرز حیرت انگیزی پیشرفت کرد. او توانست خود را به بقیه بچه ها برساند و حتی از خیلی ها جلو بزند. سال ها گذشت و خانم علوی مدت ها بود که دیگر از سینا خبر نداشت. ناگهان روزی از او نامه ای دریافت کرد به این مضمون:

خانم علوی عزیز

می خواهم اولین کسی باشید که این نکته را می دانید؛ من در کلاسم شاگرد دوم شده ام.

مدیون شما هستم: سینا

هر کدام از ما در هر جایگاه و منزلتی که هستیم می توانیم برای دیگران منبع خیر خواهی و برکت باشیم.

چهارسال بعد، نامه دیگری از سینا  آمد:

خانم علوی عزیز

امروز من دکتر سینا رضایی هستم می خواهم اولین کسی باشید که می دانید بیست و هفتم ماه بعد روز ازدواج من است. می خواهم بیاید و در جایی بنشینید که اگر مادرم زنده بود، در آنجا می نشست. شما تنها فامیلی هستید که دارم. پدرم پارسال مرد.

 

خانم علوی به عروسی رفت و در جایی نشست که قرار بود مادر سینا بنشیند. او شایستگی نشستن در آنجا را داشت، زیرا برای سینا کاری کرده بود که او هرگز فراموش نکرد.

این گونه افراد در اطراف ما بسیارند. چند درصد از ما قدرت درک نیاز دیگران را نسبت به خود داریم . هر کدام از ما در هر جایگاه و منزلتی که هستیم می توانیم برای دیگران منبع خیر خواهی و برکت باشیم. قرار نیست همیشه کسی به کمک ما نیاز داشته باشد که یکی  از عزیزانش را از دست داده باشد . افراد در اطراف ما می توانند فقط به لحاظ روحی خسته باشند و به یک همدردی ساده و کوتاه از جانب ما نیازمند باشند. می توانند دلتنگ باشند و با مصاحبتی کوتاه روح آنان را تازه کنیم. می توانند مستاصل شده باشند و با انتقال تجربه مان دستشان را بگیریم . می توانند در مسیری نه چندان خوشایند قرار گیرند و ما با آوردن نشانی از سعادت مسیر را برای آنها به سوی خوشبختی کج کنیم. پس به پا خیزید. دست روی دست نگذارید که زود دیر می شود. فرصت ها از دست می روند . ممکن است دیگر به این راحتی این توفیق به شما داده نشود . پس کاری بکنید کارستون.

حرکتی ساده ، نقشی ابدی

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قراردهند. سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هر کدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.

 

روز شنبه، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، و سپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت. روز دوشنبه، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت. معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید "واقعا ؟" "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!" "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند."

 

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد و اوضاع مدرسه بصورت عادی می گذشت. معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث و صحبت پرداخته اند یا نه، به هر حال گویی این موضوع را مهم تلقی نکرد. زیرا آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود. آن برگه ها نشانگر این نکته بود که همه ی دانش آموزان از تک تک همکلاسی هایشان رضایت کامل داشتند ...

 

از دست بر قضا با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دور افتادند و هر کدام در مکانی دیگر مشغول ادامه تحصیل ، کار و زندگی شدند ...

چند سال بعد، متقارن با شروع جنگ، یکی از دانش آموزانی که "علی" نام داشت و به خدمت سربازی اعزام شده بود در جنگ کشته شد ! معلمش با خبردار شدن از این حادثه در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود.

 

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از دوستان علی  به سوی او آمد و پرسید : "آیا شما معلم علی نبودید؟" معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : "چرا" او ادامه داد : "علی همیشه درصحبت هایش از شما یاد می کرد. پدر و مادر علی نیز که در آنجا بودند، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با او هستند.

 

پدر علی در حالی که کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید، به معلم گفت :"ما میخواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد. "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نوار چسب بهم متصل شده بودند را از کیفش در آورد. معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها، همانی بودند که تمام خوبیهای علی از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود !

مادرعلی گفت : "از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم. همانطور که میبینید علی آن را همانند گنجی نگه داشته است." همکلاسی های سابق دور هم جمع شدند.

ممکن است یک خوی یا خلقیات و یا یک عادت رفتاری در معلمی به آسانی از سوی دانش آموزان الگو سازی گردد.

یکی با کمرویی لبخند زد و گفت : "من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم."

همسر دیگری گفت : "شوهرم  از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم."

و باز دیگری گفت : "من هم برای خودم هنوز برگه ام را دارم. آن را توی دفتر خاطراتم گذاشته ام."

و همکلاسی دیگر، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه....". "من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد."

 صحبت ها ادامه داشت، انگار کلاسی مثل گذشته ها با همان همکلاسی های همیشگی در آنجا تشکیل شده بود

نتیجه:

تاثیر یک معلم بر دانش آموز خود را ببینید که با یک حرکت ساده نقشی ابدی بر قلب دانش آموزان خود کشید و این نقش هرگز از بین نخواهد رفت. گماردن یک شخص در نقش معلمی از هر نقشی حائز اهمیت تر است .در بسیاری از مشاغل ، فرد به صورت مکاتبه ای و یا اداری یا به وسیله چند کاغذ و پرونده با افراد دیگر در ارتباط است . حال آن که معلم با روح شاگردان خود مرتبط است. و در صورتی که خود از شخصیتی سالم برخوردار نباشد نمی تواند تغییرات خوبی را در آن ها ایجاد نماید و یا آن ها را در مسیری صحیح هدایت نموده ، متحول سازد. به دلیل قرابت زیادی که بین معلم با شاگردانش وجود دارد و زمان زیادی که آنها با هم می گذرانند الگو گیری مستقیم و غیر مستقیم  وجود دارد . و می توان گفت ممکن است یک خوی یا خلقیات و یا یک عادت رفتاری در معلمی به آسانی از سوی دانش آموزان الگو سازی گردد. بنابراین گزینش افراد در شغل معلمی حساسیت ویژه ای دارد که شاید در حال حاضر خیلی مورد توجه نباشد . اگر برای نوع تربیت نسل های آینده اهمیت قائلیم باید بیش از پیش بر شخصیت معلم های این مرزو بوم دقت داشته و در گزینش آنها حساس باشیم.

تبدیل هدف به آرزو

آیا شما جزو آن دسته از افرادی هستید که آرزوهای دور و دراز دارید اما در رسیدن به آن ها مسیری بس طولانی را تصور می کنید؟

انسان ها زندگی می کنند به امید رسیدن به آرزوهای خود. هیچ انسانی را نمی یابید که آرزوهایی را در دل نداشته باشد. شب با تصور خواسته ها و آرزوها به خواب می رویم و صبح به امید و اتکا تحقق آرزوها از جا برمی خیزیم.

آنقدر هدف و آرزو در زندگی برای آدمی اهمیت دارد که اگر روزی او را از رسیدن به آنها منع یا ناامید کنند شاید دیگر زنده نماند. در هیچ برهه از زمان هم آرزوهای بشر تمامی ندارد. بعضی از ما در زمان هایی چنین تصور می کنیم که اگر به فلان خواسته مان برسیم رضایت ما از زندگی دو چندان شده و دیگر تلاش می کنیم تا هیچ خواسته ای نداشته باشیم. اما بعد از تحقق  این آرزو متوجه عدم سیرابی خود شده و می فهمیم که در دلمان هزاران آرزو نهفته است که ای کاش های فراوانی را برای آنها سر داده ایم.

در تعریف آرزو می توان چنین گفت، خواسته ای مبهم که برای رسیدن به آن هیچ گونه تفکر و تأملی صحیح و سازنده در کار نیست.

خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو)

در تعریف هدف چنین می توان گفت: یک نوع خواسته یا آرزوی واقعی که انسان برای نیل به آن با برنامه ریزی اصولی در حرکت است و البته تردیدی نیست که هر انسان هدفمندی باید برای رسیدن به هدف از پشتوانه محکم و کار آمد به نام تفکر بهره ببرد.

از تعاریف که بگذریم این مسئله قابل درک است که آرزوهایی مدنظر ماست که تلاش می کنیم تا با برنامه ریزی و هدف گذاری آن ها را روزی به هدف تبدیل کنیم و منظور از آنها تنها داشتن خواسته ها و تصورات دست نایافتنی نیست. در این مطلب می خواهیم شما را در مسیری هدایت کنیم که از تبدیل هدف به آرزو جلوگیری نموده و در حقیقت آرزو را به هدف مبدل کنید.

ما با داشتن چه مواردی در زندگی احساس خوشبختی می کنید؟ اصلاً خوشبختی را به چه معنا می دانید؟

واقعیت آن است که افراد معمولاً خوشبختی های خود را نمی شناسند وخوشبختی دیگران همیشه در دیدگانشان مجسم است. (پیردانی نوس) خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو) شخصی که با اشتیاق به سوی هدف و آرزوی شخصی خود گام بر می دارد از لذت خاصی بهره می برد. ما باید برای خوشبخت زیستن موقعیت های مناسب ایجاد کنیم ، نه اینکه در انتظار آن باشیم (کرانسیس بیکن) لذا شایسته است هرگز برای لذت بردن از خوشبختی امروز و فردا نکنیم (آندره ژیر)

 

فکر می کنیم با این اوصاف توانستید تا حدودی اهداف و به عبارتی آرزوهای مشخص و دور از ابهام خود را بشناسید. ما توصیه می کنیم برای تشخیص دقیق و راحت تر به مدت 4 شبانه روز مورد به لیست خواسته های قلبی و آنچه از آن احساس خوشبختی می کنید فکر کنید. و لیستی از آن تهیه کنید و حداکثر 4 مورد را با دید منطقی انتخاب نمایید.

نکته هایی برای هدف گذاری:

 

تذکر 1/  چنانچه در انتخاب یک هدف نسبت به هدف دیگر مردد بودید هدفی را انتخاب کنید که نسبت به آن اشتیاق بیشتری داشته و از اولویت زمانی بیشتری برخوردار است.

در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.

تذکر 2/ دلائل خود را در جهت مثبت بیاورید. ( اگر استقلال مالی پیدا کنیم بسیاری از نیازهایم راحت تر بر طرف شده و اعتماد به نفسم بالا می رود)

 

تذکر 3/ دلائل فوق را نوشته و تا 40 روز روزی یک بار پس از بیداری آن را بخوانید پیشنهاد می کنیم آن را بر دیوار اتاق در مقابل مکانی که در آن استراحت می کنید نصب کنید.

 

تذکر 4/ دلائل خود را با استفاده از ارزش ها تنظیم کنید و دست ارزش ها را در دست اهداف بگذارید.

 

تذکر 5/ تهیه دلایل موجود برای هدف منطق پذیری هدف را افزایش می دهد.

 

تذکر 6/ هدف خود را به صورت یک کلید واژه یا که در تقویم خود هر 15 بار یک بار یادداشت کنید.

 

تذکر 7/  برای هدف خود تاریخ و دامنه زمانی مشخص کنید.

 

در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.

و هر شب پیش از به خواب رفتن تمرین شل سازی عضلاتی خود را در حال تلاش برای رسیدن به هدف ، یا در حالی که به هدف رسیده اید و یا در زمانی که به هدف رسیده اید و از آن بهره می برید، تصور و تجسم کنید.

فراموش نکنید که هر هدف به تصویر و کلام نیاز دارد.