وقتی کسی کاری انجام می دهد که منجر به عصبانیت شما می شود ، سعی کنید برای یک لحظه خودتان را به جای او بگذارید و جریان را از دید او ببینید. معمولاً وقتی کسی حتی به صورت ...
کفش نوزاد،
فروشی،
هرگز پوشیده نشده.
این داستان که کوتاه ترین داستان جهان از نظر کارشناسان ادبیات است فقط ۶ کلمه دارد و آن را ارنست همینگوی برای شرکت در یک مسابقه داستان نویسی کوتاه ارائه کرده بود و بابت آن ۷۰۰ دلار نیز جایزه گرفت و بعد ها نیز در مورد آن مقالات بسیاری نوشته شد
هنگامی که آدمی پا به عرصه گیتی نهاد توجه ویژه ای به شناخت آن (گیتی= هستی) از خود نشان داد. لذا می توان تولد انسان و شناخت جهان به وسیله آدمی را یک زمان دانست. در پرتو این سعی و تلاش آدمی برای شناخت و رهایی از شک و دودلی دانش معرفت شناسی به وجود آمد. اولین بار افلاطون به طور جسته و گریخته مسائلی درباره معرفت شناسی مطرح کرد؛
نظیر اینکه معرفت و اجزای سازنده آن چیست؟
و سطوح و مراتب معرفت کدام است؟ افلاطون در پی پاسخ به اینگونه سئوالات به تعریف دقیقی از معرفت شناسی نایل آمد که تا قرن های متمادی مورد قبول اهل اندیشه قرار گرفت. وی معرفت شناسی را به باور صادق موجه تعریف نمود. با این تعریفی که افلاطون از معرفت شناسی و علم نمود مشخص گردید برای اینکه آدمی نسبت به گزاره ای عالم گردد نیاز به این است که سه عنصر را رعایت نماید، که اگر هر یک از این عناصر مورد لحاظ قرار نگیرد آنگاه آن گزاره برای کل شناسا معرفت زا نیست. گفتنی است درباره هر یک از این عناصر معرفت، بحث ها و نزاع های فراوانی در طول تاریخ فلسفه میان معرفت شناسان رخ داده است به نوعی که عده ای این تحلیل از معرفت را که اگر شخصی سه شرط مذکور را رعایت نماید آنگاه صاحب معرفت می گردد، نامناسب می پندارند و بر این عقیده هستند که تعریف سه جزئی از معرفت نیاز به شرط چهارم نیز دارد. لذا سه شرطی که افلاطون برای معرفت ذکر کرده است لازم است ولی کافی نیست. بر همین اساس گتیه ضربه ای سخت بر تعریف رایج از معرفت زد و مثال های نقضی برای نشان دادن این مطلب که معرفت تنها با حصول این سه شرط به دست نمی آید، ارائه کرد. بعد از ارائه دو مثال نقضی توسط گتیه، پاسخ هایی چند ارائه شد که بالغ بر ده راه حل می باشد.
راه حل هایی از قبیل تئوری علی ، ابطال ناپذیری ، ادله قطعی و اعتبار از سوی دانشمندان معرفت شناس برای حل مثال های نقضی گتیه ارائه شد.
گفتنی است راه حل های مذکور برای حل معضل گتیه دارای سه رویکرد متفاوت می باشند: 1- پاره ای از این راه حل ها نشان دادند که نقض های گتیه مورد تایید نیست؛ به عبارت دیگر مثال های او رد شد. 2- بعضی دیگر با پذیرش در مثال نقض گتیه تلاش بر آن شد تا تعریف سه جزئی معرفت تکمیل گردد. 3- برخی نیز با پذیرش دو مثال نقض گتیه تحلیل سه جزئی معرفت اصلاح و ترمیم شد نه اینکه چیزی به آن افزوده شود. به هر روی دو مثال نقضی گتیه آسیب های جدی بر پیکره چند هزارساله معرفت شناسی ارائه نمود همچنان که منطق ارسطو طی 23 قرن جای بس فراخ در اندیشه منطقی و فلسفی در مشرق و مغرب زمین باز نموده بود. با روی کارآمدن منطق جدید که منشا آن جریان ریاضی گرایی دکارت و منطق گرایی بود پایه های منطق قدیم یا همان ارسطو دچار تزلزل گشت و به یک باره کاخ منطق قدیم فرو ریخت. ما تقریبا همین امر را در مورد تعریف سه جزئی معرفت مشاهده می نماییم. اما به غیر از مشکل تعریف معرفت، بحث های پردامنه ای درباره عناصر معرفت نیز شد. به طوری که در تحلیل هر یک از این عناصر مکتب های متفاوتی به وجود آمد. این بحث ها به قدری مهم و سرنوشت ساز بود که به فراخور هریک از این عناصر جریان های سرنوشت سازی در تاریخ فلسفه به طور عام و معرفت شناسی به طور خاص رخ داد. در مورد عنصر باور که یکی از عناصر سرنوشت ساز معرفت است و اساسا معرفت، حقیقت و نیز توجیه بر مدار آن می چرخند مسائلی مطرح گردید از قبیل اینکه ماهیت باور چیست؟ باور گزاره ای به چه چیزی تعلق می گیرد؟ متعلق باور چیست؟ حقیقت و باور چه تفاوتی با هم دارند؟ و اینکه آیا باور به انسان تحمیل می شود و یا در اختیار انسان است و خود انسان مشخص می کند که به چه اموری اعتقاد داشته باشد و به چه اموری عقیده نداشته باشد؟ در پی پاسخ به سئوال اخیر که مرتبط با مسئله اخلاق باور می گردد برای تحصیل باور سه وظیفه همراه است که عبارتند از: 1- وظیفه معرفتی ، وظیفه اخلاقی و وظیه عملی دیگر عنصر لحاظ شده در تعریف معرفت که مباحث جذاب و دلنشینی را فراروی اندیشمندان این دانش گذاشت عنصر دوم معرفت یعنی صدق است که به علت بحث های پردامنه به مسئله صدق معروف گردید. اساسا سئوالی که در اینجا مطرح گردید این است برای صادق یا کاذب بودن یک گزاره چه ملاکی باید در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر با چه محکی می توان گفت گزاره x صادق است یا اینکه کاذب است؟ در پاسخ به این سئوال مهم و حیاتی در حوزه عنصر دوم معرفت یعنی صدق، مکاتب مختلفی بروز و ظهور نمودند که معروف ترین آنها عبارتند از: نظریه مطابقت ، نظریه انسجام گروی ، نظریه اصالت عمل و نظریه حشو اظهاری که هریک از این نظریات پیشینه ای مخصوص به خود دارند و اما رکن بسیار مهم معرفت، عنصر توجیه می باشد. سئوالی که از قدیم الایام وجود داشته است، این است که هرگاه کسی ادعای معرفت به چیزی کرد، اگر از او مطالبه دلیل شد، در جواب می گوید: چون می دانم امر دیگری را، مثلا معرفت خود را به اینکه الف، ب است از این راه توجیه می کند که می داند الف، ج است و می داند که ج، ب است پس می داند الف، ب است. اگر باز گردیم و مجددا از او بپرسیم که از کجا می دانی که الف، ج است پاسخ می دهد که چون می دانم الف، د است و می دانم که د، ج است، پس می دانم که الف، ج است. این پرسش و پاسخ تکراری علی القاعده نمی تواند تا بی نهایت پیش برود، زیرا در آن صورت حصول حتی یک فقره علم هم برای کسی ممکن نخواهد؛ در حالی که به وضوح در می یابیم که ما به قضایا و مفاهیمی علم داریم. بنابراین این سیر و جریان به یک ایستگاه و موقفی باید که منتهی شود نتیجه آنکه ما آنگاه معرفت داریم که باور ما موجه باشد و باور آنگاه موجه است که بتوان سیر توجیهی و استدلالی آن را نشان داد و گفت: ما به A معرفت یا باور داریم، چون به B معرفت یا باورمندیم و به B معرفت و باور داریم، چون به C معرفت یا باورمندیم و به همین سان در تلاطم خواهیم بود تا اینکه کشتی معارف در ساحل مواقف بیارامد و لنگر اطمینان اندازد. اگر متوجه شده باشید این سئوال و شبهه ناظر به مسئله تسلسل معرفتی است که علم آدمی نمی تواند مبتنی بر گزاره هایی باشد که آن گزاره ها نیز ابتناء به گزاره های دیگر داشته باشند و این کلام تا بی نهایت ادامه پیدا کند لذا نیاز است که این مراحل به جایی ختم گردد که همه این معارف از آن موقف برآمده باشند. در پاسخ به این تسلسل معرفتی راه حل هایی از سوی اندیشمندان معرفت شناس ارائه شده است که مهمترین آنها عبارتند از: نظریه مبناگروی ، انسجام گروی.
امروزه در زبان انگلیسی برای معرفت شناسی از دو واژه استفاده می شود: واژه نخست که پیشینه آن به یونان بر می گردد، epistemology است. این تعبیر از دو ریشه یونانی episteme به معنای معرفت )knowledge( و دیگری logos به معنای نظریه )theory( گرفته شده است و جمعا به معنای نظریه معرفت به کار می رود. به نظر می رسد این تعبیر در زبان انگلیسی برای اولین بار توسط فریر )j.f.Ferrier( در کتاب سازمان های متافیزیک )of instiutes metaphysics( به سال 1854 میلادی به کار برده شده است. معادل آلمانی این واژه )Evkenntnistheorie( نخستین بار توسط رین هلد )K.L.Reinhold( در کتابی که در سال 1789 میلادی نگاشت به کار رفت. اما رواج چندانی نیافت؛ تا اینکه مجددا زلر )E.Zeller( در سال 1862 میلادی آن را بر سر زبان ها انداخت. واژه دوم نظریه معرفت، Theory of knowledge است که ترجمه ای از معادل آلمانی Evkenntnistheorie است. از عمر این واژه بیش از یک قرن نمی گذرد؛ اما امروزه بیش از رقیب خود گفته و نوشته می شود.