اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

خانواده

 شکل کامل:

تصور اغلب ما از خانواده ، جمعی چند نفری است که ارکان اصلی آن را زن و شوهر ( با نقش پدر و مادری ) تشکیل می دهند و فرزندان ، مکمل یا پیوند دهنده این جمع ۲ نفره اند.  این مجموعه ، نماد کاملی از یک خانواده است.

اما همین خانواده کامل و مهم می تواند به ۲ گونه بسیار متفاوت وجود داشته باشد:

خانواده ای که به ظاهر سالم و پا برجاست اما در واقعیت هر یک از اعضای آن از هم دور افتاده اند و هر یک به سویی در حال حرکت اند.  به این ترتیب ، زندگی در بستر جدایی عاطفی در جریان است ولی هیچ یک از افراد خانواده این جدایی را جدی نمی گیرند یا ترجیح می دهند در برابر آن سکوت اختیار کنند.

 خانواده منسجم:

در این جمع به همان نسبت که هر یک از افراد نقش و وظایفی دارند ، نیاز هایی هم دارند که به بهترین نحو ممکن به آن پاسخ داده می شود.  در این مجموعه سالم ، ارتباطی دوستانه ، منطقی ، صمیمی و قانونمند بین افراد برقرار است . در این خانواده ، وظایف ، نیاز ها ، ارتباط ها و ... تعریف درست و کاملی دارند.

اما جز شکل سنتی ، خانواده های دیگری هم وجود دارند که نباید نادیده گرفته شوند.  خانواده های تک سرپرست یا خانواده هایی که در آن ها ، جای والدین را خواهر یا برادر بزرگ تر پر کرده اند یا پدر بزرگ و مادر بزرگ با نوه هایشان یک خانواده را تشکیل داده اند.

بسیاری از ما در همین خانواده ها زندگی می کنیم و به تصور اینکه خانواده کاملی نداریم ، بسیاری از نیاز های طبیعی مان را نادیده می گیریم و در خود می کشیم اما حقیقت آن است که هر چند نبودن یکی از اعضای خانواده مشکلاتی ایجاد و وظیفه فرد حاضر  (زن یا شوهر)  یا حتی فرزندان را سنگین تر می کند ولی این مسئله نباید دلیلی برای نادیده گرفتن نیاز های طبیعی مان باشد.  این نادیده گرفتن ها باعث بروز بیماری های روحی روانی در همه افراد خانواده می شود.

مثلا برای صرف وعده های غذایی سفره ای نمی اندازیم ؛ تنها به این دلیل که تعداد ما کم است و نیازی به این کار نیست.  گردش و تفریح نمی رویم یا از خانواده دوری می کنیم به این دلیل که رفت و آمد ما به منزل دیگران تصوراتی را در آن ها ایجاد می کند.  اما شده برای یک لحظه به تاثیر ویرانگر این رفتار ها فکر کنیم ؟ حالا که یکی از ما نیست ، آن هایی که هستند حق حیات ندارند ؟

کامل اما ناقص

با وجودی که الگوی زندگی همه ما نسبت به گذشته تغییر کرده است و به دلیل کار و گرفتاری نمی توانیم همیشه دور یک سفره بنشینیم و برنامه های دسته جمعی داشته باشیم ، اما در بعضی خانواده ها این فرصت ها به عمد نادیده گرفته می شوند ؛ در واقع اعضای خانواده در کنار هم زندگی می کنند اما « با هم » نیستند.  این حالت در هر دو نوع خانواده ( کامل و تک سرپرست ) دیده می شود.

از میان شاخص ترین نماد های جدایی اعضای خانواده می توان به این موارد اشاره کرد:

 تصمیم گیری ها تک نفره یا در نهایت ۲ نفره است.

افراد خانواده از برنامه های جمعی کمتر استقبال می کنند و برنامه های تک نفره یا دوستانه برای آن ها ارجح است.  ارتباط کلامی بین اعضای خانواده - به ویژه زن و شوهر - حداقل است و بسیاری از این ارتباط های کلامی به مشاجره ختم می شوند.

وابستگی بین اعضای خانواده از حالت طبیعی هم کمتر است.

زن و شوهر دائما از هم ایراد می گیرند و بی اعتنایی ، کج خلقی ، قهر های طولانی و...  ازجمله رفتار های طبیعی بین آنهاست.

اعضای خانواده برای بهبود روابط هیچ تلاشی نمی کنند و تلاش های انجام شده نیز به شکست می انجامد.  چیزی به اسم سفره خانوادگی برای صرف هیچ یک از وعده های غذایی وجود ندارد ، حتی اگر همه افراد خانواده در منزل باشند.

خانه را از نو بسازیم

فرقی نمی کند متعلق به خانواده تک سرپرست هستیم یا خانواده کامل ؛ مهم آن است که بتوانیم با رفتارمان ، با جمع بزرگ یا کوچک خانواده « کاشانه ای گرم » بسازیم.  برای این کار به چند کلید نیاز داریم:

 از وجود هم لذت ببریم:

به قول رابی بوچ یکی از مشاوران طراز اول اروپایی - مهم نیست ما چند نفریم ، مهم آن است که وجود و حضور یکدیگر را احساس کنیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم.  به عقیده او همین که والدین منتظر بازگشت فرزندشان هستند یا فرزندان در انتظار بازگشت والد یا والدین ، یا زن و شوهر برای بودن در کنار هم لحظه شماری می کنند ، زندگی شکل گرفته و به زیبا ترین شکل خود در جریان است.  خانواده یعنی احساس لذت از کنار هم بودن و لحظه شماری برای بازگشت دیگری به خانه.

 داستان ها را بشنویم:

خانواده زمانی به مکانی امن تبدیل می شود که بدانیم کسی در خانه هست که حرفمان را بشنود و غم مان را سبک کند.  برای رسیدن به این آرامش کافی است حرف همدیگر را « بشنویم » و راهی برای حل مشکلات بیابیم.  تقسیم کردن شادی ها هم مهارتی است که باید به آن توجه کنیم.  در یک کلام « غم و شادی » را با هم تقسیم کنیم.  با یاد گرفتن این مهارت ها ، دیگر همخانه ما برای تقسیم کردن غم و شادی هایش به دنبال گوشی شنوا بیرون از منزل نمی گردد.

 رکن های اصلی را فراموش نکنیم:

رابطه صمیمی ، دوستانه ، منطقی و عاشقانه زن و شوهر ، باعث تحکیم روابط زناشویی آن ها می شود. رابطه درست بین زن و شوهر خود به خود بسیاری نکات را به فرزندان می آموزد و کانون خانواده را به مکانی امن تبدیل می کند.

در خانواده های تک سرپرست ، این رابطه به شکلی دیگر می تواند بین پدر یا مادر و فرزندان برقرار شود.  به عبارتی ، زمانی که ارکان خانواده ( زن و شوهر در خانواده کامل و پدر یا مادر در خانواده های تک سرپرست ) از شرایط روحی-  روانی مناسبی برخوردار باشند ، می توان به سلامت و موفقیت آن خانواده مطمئن بود.

 با هم باشیم:

تمرین با هم بودن را می توانیم از سفره گرم و صمیمی شروع کنیم.  هدف ، در کنار هم بودن به هر شکل ممکن است.

مهارت های فوق برنامه را کم کنیم:  اینکه فرزند ما به انواع و اقسام مهارت ها مسلط باشد ، اصلا بد نیست ، به شرط آنکه آموختن این مهارت ها او را از خانواده دور نکند.  کودکی که نتواند ساعتی با والدین اش باشد و با آن ها صحبت کند ، با آن ها غریبه می شود.  نادیده گرفتن نیاز کودک به حضور در منزل و بودن در کنار والدین ، او را به انواع اختلالات روحی-  روانی دچار می کند.

 مراسم را فراموش نکنیم:

یکی از راه های برقراری ارتباط صمیمی با اعضای خانواده ، به یاد داشتن و برگزاری مراسم مختلف است. جشن تولد ، سالگرد ازدواج ، مراسم آیینی و سنتی و...  همگی شیوه هایی برای ابراز محبت و در نتیجه نزدیکی بیشتر ما با هم است.  هم خانه ما باید محبتمان را ببیند ، حتی اگر خانواده ما فقط از ۲ نفر تشکیل می شود.

 گاهی دیگران را نادیده بگیریم:

خیلی از تصمیم گیری ها و برنامه ریزی های خانوادگی ما تحت تاثیر حرف و سخن دیگران ، هر لحظه تغییر می کنند و همین مسئله باعث کلافگی و سردرگمی ما می شود.  این مسئله به ویژه برای خانواده های تک سرپرست ، گاهی به معضلی جدی تبدیل می شود و آن ها را مجبور به فاصله گرفتن از جامعه و حتی اقوام نزدیک می کند ؛ بنابراین اگر به درستی عملی که انجام می دهیم مطمئن هستیم ، به نظر های نادرست و مغرضانه دیگران اهمیت ندهیم و آن طور که می دانیم تصمیم بگیریم و رفتار کنیم

شکرگزاری

آنچنان در فکر و نگران هستیم که اغلب فراموش می‌کنیم برای ارزیابی مسیری که تاکنون پیموده‌ایم، نیم نگاهی به گذشته بیندازیم.
 آیا افرادی را می‌شناسید که در ظاهر صاحب همه چیز هستند، شغل عالی، زندگی مرفه، منبع درآمد مکفی اما با این‌حال، نگران و مضطربند و احساس خوشبختی نمی‌کنند؛ در حالی‌که افراد دیگری را می‌شناسید که حداقل در ظاهر چیز زیادی ندارند ولی با این وجود، شاد و بشاش به‌نظر می‌رسند؟آیا متوجه شده‌اید که روزانه چقدر به فکر کمبودها و کاستی‌های زندگی هستیم و یا مرتبا در ترس از دست دادن به سر می‌بریم؛ کمبود حقیقی یا ترس از دست دادن زمان، منبع درآمد، پول، سلامتی، توانایی، مهارت و انرژی؟  مطمئن بودن یا احساس از دست دادن روابط، کنترل، انگیزه، لذت، حمایت، تسلط، موفقیت، اعتبار، اعتماد، اطمینان، عشق و قدرشناسی، همگی موضوعاتی هستند که بخش عظیمی از گفت‌وگوها و افکار ما را به‌خود مشغول داشته‌اند.

زمانی که توجه‌مان مرتبا روی کاستی‌ها و کمبودها متمرکز است، به‌خصوص هنگامی‌که
 به درست یا به غلط، احساس می‌کنیم که در مورد آن هیچ کاری از دستمان برنمی‌آید، ارگانیسم بدن در برابر این عجز و ناتوانی، به‌صورت استرس  واکنش نشان می‌دهد. کاملا مشخص است که ما همان چیزی خواهیم شد که مرتبا به آن فکر می‌کنیم و روی آن تمرکز داریم.
تمرکز روی نقص‌ها و کمبودها به‌خودی خود بد نیست و چه بسا همانند موتوری موجب حرکت انسان شده و او را به عمل وامی‌دارد. اما زمانی که این کمبود با حس عجز و ناتوانی همراه شود، در آن صورت ارگانیسم بدن به‌صورت اضطراب و استرس از خود واکنش نشان می‌دهد.
بنابراین تمرینی به شما پیشنهاد می‌شود که اگر مرتبا آن‌را انجام دهید، بدون شک می‌توانید وضعیت ذهنی خود را بهبود ببخشید، استرس و اضطرابتان را کاهش دهید و چه بسا این روش به شما کمک کند تا بهتر بخوابید.
در این تمرین که بیش از 5 دقیقه به‌طول نمی‌انجامد، شما باید به حس وفور نعمت وصل شوید و نعمت‌های بی‌شمار زندگی‌تان را جلوی چشمانتان بیاورید. زمانی که احساس می‌کنید سرشار از نعمت هستید، این حس سبب می‌شود تا بتوانید در زندگی شخصی و حرفه‌ای‌تان شکرگزاری را به‌جا آورید. همه  چیزها و همه  افرادی که برایتان ارزشمند هستند و سبب می‌شوند تا شما از درون خود را غنی احساس کنید. برای انجام این تمرین سؤالی که باید از خود بپرسید این است:
اگر واقعا می‌خواستم شکرگزاری کنم، بابت چه چیزی در زندگی‌ام می‌توانستم شاکر و حق‌شناس باشم؟
شما می‌توانید این تمرین را صبح قبل از برخاستن از رختخواب، در هنگام اصلاح صورت یا دوش گرفتن، به هنگام پیاده‌روی روزانه، ورزش کردن، درون اتومبیل هنگام رفتن سر کار، داخل مترو، در راه برگشت به خانه از اداره در آخر روز و لحظه  رفتن به رختخواب، انجام دهید.
•‌ هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شوم، روزم را با این فکر شروع می‌کنم که، در این جهان بیکران، وجود داشتن، نعمتی به تمام معناست و از اینکه می‌توانم نفس بکشم، زندگی کنم، ذره درخشانی از زندگی باشم و هنوز یک روز برای زندگی کردن پیش رو دارم، شکرگزار هستم.
•‌ سپس این شانس را جلوی چشمانم می‌آورم که می‌توانم از حواس پنجگانه‌ام بهره ببرم، می‌توانم به زیبایی‌های طبیعت بنگرم، شاهکار هنری نقاشان بزرگ و خنده  مردم را ببینم. به این شانس می‌اندیشم که می‌توانم بوی غذاها و مطبوع‌ترین عطرها را حس کنم، می‌توانم نور خورشید، وزش باد و یا یک انسان را لمس کنم و نوازش آفتاب و باد را روی بدنم احساس کنم، می‌توانم طعم خوراکی‌ها را بچشم، می‌توانم به نوای موسیقی‌های مورد علاقه‌ام، به صدای کسانی که دوستشان دارم، صدای رودخانه و  وزش باد گوش فرا دهم.
• سپس خدا را به خاطر سلامتی که در وجودم قرار داده، به خاطر انرژی که به من توان حرکت می‌دهد و این امکان را می‌دهد تا شروع به حرکت کرده و کارهایم را انجام دهم، شکر می‌گویم.
• و بعد به کسانی که دوستشان دارم فکر می‌کنم، افرادی که به من عشق می‌ورزند و حضور آنها در زندگیم برکت بزرگی به‌شمار می‌آید. همسرم، فرزندانم، عروس و دامادم، نوه‌هایم، خانواده و دوستانم. زمانی‌که به آنها فکر می‌کنم، صورتشان را به وضوح در ذهنم مجسم می‌کنم یا سعی می‌کنم محسنات‌شان را مد نظر آورم و از برکت وجود آنها در زندگیم، احساس کنم که از نعمت و شانس بزرگی برخوردارم.
•‌سپس به خاطر مسافرت‌هایی که تاکنون رفته‌ام شکرگزاری می‌کنم و مکان‌های خاصی را که طی سفرهایم دیده‌ام دوباره در ذهنم مرور می‌کنم.
• به راحتی و آسایشی می‌اندیشم که در زندگی روزانه از آن بهره‌مندم، به خانه‌ام که در محیط گرم و صمیمی‌اش می‌توانم ملاقات‌های دلنشینی با فرزندان و دوستانم داشته باشم و اینکه از این شانس برخوردارم که نزدیک محل سکونتم را طبیعت  احاطه کرده است.
•‌ و از اینکه می‌توانم در کشوری زندگی کنم که صلح و آرامش در آن حکمفرماست، از نعمت بزرگی برخوردارم و از این بابت که می‌توانم توسط اینترنت به سهولت در کتابخانه‌های دنیا به اطلاعات نامحدودی دسترسی پیدا کنم و از این طریق در مورد تمام مطالب مورد توجه و علاقه‌ام چیزهای زیادی بیاموزم، شکرگزار هستم. از امکانات شگفت انگیزی که فناوری در خدمت من قرار می‌دهد، قدردانی می‌کنم. 
•‌ خدا را سپاس می‌گویم برای آنکه به شغل مورد علاقه‌ام اشتغال دارم و به خاطر افرادی که این فرصت را برایم فراهم کرده‌اند تا در زندگی شخصی و از نظر شغلی پیشرفت کنم، به خاطر مهارت‌هایم و داشتن فرصت ملاقات با افراد جالب در زندگی شکرگزار هستم.
متوجه شده‌اید که طی 3 الی 5 دقیقه، باید درونتان را سرشار از تمام چیزهایی که در زندگی برایتان ارزشمند هستند کنید. البته کمبودها و کاستی‌ها همواره وجود دارند و راحت‌تر از نعمت‌ها به ذهن راه می‌یابند.  اما در لحظاتی که به نکات مثبت زندگی خود فکر می‌کنید، جایی برای نکات منفی در ذهن وجود ندارد

دنبال خدا می‌گشت

یک نفر دنبال خدا می‌گشت، شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دست‌ها رو به

آسمان قد می‌کشد. پس هر شب از پله‌های آسمان بالا می‌رفت، ابرها را کنار می‌زد، چادرشب

آسمان را می‌تکاند، ماه را بو می‌کرد و ستاره‌ها را زیر و رو .

او می‌گفت: ( خدا حتماً یک جایی همین جاهاست) و دنبال تخت بزرگی می‌گشت به نام

عرش، که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسب.

نه ردپایی روی ماه بود و نه شانه‌ای لای ستاره‌ها

از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر

پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند.

زمین را کند، ذره‌ ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر.

خاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و

نه بالا نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه‌ها مانده بود. دریاها و

دشت‌ها هم. پس گشت و گشت و گشت.

پشت کوه‌ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ریگ‌ها را .

لای همه قلوه سنگ‌ها و قطره قطره آب‌ها را .اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.

نا امید شد از هرچه گشتن بود و هرچه جست و جو. آن وقت نسیمی وزیدن گرفت.

شاید نسیم فرشته‌ بود که می‌گفت خسته نباش که خستگی مرگ است.هنوز مانده است ،

وسیع‌ترین و زیباترین و عجیب‌ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده‌ای که

نشانی‌اش روی هیچ نقشه‌ای نیست.

نسیم دور او گشت و گفت: این جا مانده است این جا که نامش تویی.

و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه کوچکی را گشود.

راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن‌جا بود.

بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی‌اش بوده همین جاست.

سال‌ها بعد وقتی که او به چشم‌های خود برگشت، خدا همه‌جا بود، هم در آسمان و

هم در زمین. هم زیر ریگ‌های دشت و هم پشت قلوه‌سنگ‌های کوه،

هم لای ستاره‌ها و هم روی ماه