اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

مثل هیچکس

به نابودی کشوندیم تا بدونم
همه بود و نبود من تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم
بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه
همین که اول و آخر تو هستی,
به محتاج تو محتاجی حرومه
پریشون چه چیزا که نبودم
دیگه میخوام پریشون تو باشم
تویی که زندگیمو آبرومو
باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو میتونی کاری کنی که
دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام
اگه دستم تو دست تو نباشه

روح

وقتی انسان می ‏میرد، روح او زنده است، گرچه بدنش می پوسد و خاک می شود.
بعد از مردن، حجاب زمان و مکان و ماده و علائق آن برداشته می شود و روح از قیود عالم طبع و ماده خلاصی می یابد و بسیاری از کارهایی را که نمی توانست انجام دهد، به سهولت و سادگی انجام می دهد. مخصوصاً ارواح طیّبه و طاهره که به مقام اخلاص رسیده اند، قدرتهای غیر قابل توصیفی از جانب خداوند پیدا می کنند.
مرحوم علّامه طباطبایی، صاحب تفسیر قیّم و ارزشمند المیزان، برادری داشتند به نام حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که از علمای برجسته تبریز بودند. مرحوم علامه می فرمودند: برادر من شاگردی داشت که به او درس فلسفه می گفت و آن شاگرد احضار ارواح می نمود، یعنی قدرت داشت که بعضی از ارواح را حاضر کند و از آنها سوالاتی کند. آن شاگرد، قبل از شروع به درس، روح ارسطو را احضار می کند.
ارسطو می گوید: کتاب اسفار ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن الهی بخوان. او هم کتاب را می گیرد و پیغام ارسطو را - که حدود سه هزار سال پیش زندگی می کرده - به آقای الهی می دهد، ایشان هم قبول می کنند.
مرحوم علامه طباطبایی می فرمودند: برادرم می فرمود: ما به وسیله این شاگرد با روح بسیاری از بزرگان ارتباط برقرار می کردیم و سوالاتی می نمودیم، مثلاً مشکلاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم، از خود او می پرسیدیم یا اینکه روح ملاصدرا را حاضر می کردیم و مشکلات اسفار را از خود او می پرسیدیم. ایشان می فرمود: روزی روح افلاطون را حاضر کردیم. افلاطون گفت: شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین می توانید لا اله الا الله بگویید. ما در زمانی بودیم که بت پرستی آن قدر غلبه کرده بود که یک لا اله الا الله نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم. آن شاگرد گاهی مسائل مشکلی را از آن ارواح می گرفت و نمی فهمید، ولی آقای الهی کاملاً می فهمید.
می فرمود: ما روح بسیاری از علما را حاضر کردیم، مگر روح دو نفر را که نتوانستیم احضار کنیم یکی روح مرحوم سید بن طاووس و دیگری روح مرحوم سید مهدی بحر العلوم رضوان الله علیه . این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت حضرت امیرالمومنین علیه اسلام هستیم و ابداً مجالی برای پائین آمدن نداریم.
حضرت علامه طباطبایی می فرمودند: از عجایب و غرایب این بود که وقتی نامه ای از تبریز از طرف برادرم به قم آمد، در آن نامه برادرم نوشته بود که شاگرد ما روح پدرمان را احضار کرد و از او سوالاتی پرسیدیم و او جواب داد و در ضمن از شما گله ای داشتند که در ثواب این تفسیری که نوشته اید (تفسیر المیزان) ایشان را شریک نکرده اید.
مرحوم علامه می فرمودند: آن شاگرد ابداً مرا نمی شناخت و از تفسیر ما اطلاعی نداشت و برادر ما هم نامی از من در نزد او نبرده بود و اینکه من پدرم را در ثواب تفسیر شریک نکرده ام، کسی غیر از من و خدا نمی دانست، حتی برادر ما هم اطلاعی نداشت.
چون راجع به نیت و قلب من بود و آن نه از این جهت بود که می خواستم امساک کنم، بلکه آخر کارهای ما چه ارزشی دارد که حالا پدرم در آن سهیم کنم؛ من قابلیتی برای خدمت خودم نمی دیدم. (مخفی نماند که تفسیر المیزان تفسیری است که از صدر اسلام تا به حال مانند آن نوشته نشده و گاهی آن چنان عنان قلم از دست می رود که جز تأیید الهی و الهام سبحانی محمل دیگری ندارد.)
به هرحال نامه برادرم که به دستم رسید، بسیار شرمنده شدم و گفتم: خدایا اگر این تفسیر ما نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد، من ثواب آن را به روح پدر و مادرم هدیه نمودم.
هنوز جواب نامه برادرم را نفرستاده بودم که باز نامه ای از طرف ایشان به دستم رسید که در آن چنین نوشته شده بود: ما این بار که با پدر صحبت کردیم، خوشحال بود و گفت خدا عمرش بدهد، تأییدش کند، سید محمد حسین هدیه ما را فرستاد.
قابل ذکر است که نقل این داستان برای این بود که اجمالاً احضار ارواح و تجرد و زنده بودن روح را گفته باشیم، اما جواز از این عمل احضار ارواح مورد بحث است و ممکن است شرعاً حرام باشد. مانند علم موسیقی که قطعاً دارای خواص و آثاری است، ولی شارع مقدس بنا به مصالحی، آن را تحریم فرموده است و همچنین است علم سحر و ارتباط با جنّ و تسخیر آنها و تسخیر ستارگان و امثال آن.
همانطور که گفتیم، قیامت انسان با مردن او برپا می شود و لذا اگر فردی متقی و پرهیزگار و اهل طاعت و عبادت حضرت حق تعالی باشد، قبر او باغی از باغهای بهشت می گردد و اگر اهل معصیت و ظلم و طغیان باشد، قبر او گودالی از گودال های آتش می شود.
افرادی که با عالم برزخ ارتباطی داشته اند و خداوند حجاب ماده را از جلوی چشم آنها برداشته است، نعمتها و عذابها برزخی را به چشم برزخی دیده اند و حکایات در این مورد اولاً از افرادی که شکّی در تقوا و طهارت و صدق آنها نیست. ثانیاً مواردش به قدری زیاد است و قرائن درستی آن به حدّی است که جای هیچگونه انکاری باقی نمی گذارند.
مرحوم محدّث قمی آقای شیخ عباس که صاحب تالیفات نافعه فراوانی است، می فرمود: روزی برای زیارت اهل قبور به قبرستان وادی السلام در نجف اشرف رفتم که ناگهان از دور، صدای نعره شتری که می خواهند او را داغ کنند، بلند شد. او صیحه ای می کشید و ناله ای می کرد که گویی زمین وادی السلام می لرزید. من به سرعت به طرف صدا رفتم. دیدم شتری در کار نیست، بلکه جنازه ای است که برای دفن آورده اند و این نعره ها از اوست.ولی اطرافیان اصلاً متوجه نیستند. این جنازه مرد متعدّی و ظالمی بود که در اولین وهله از ارتحالش به چنین عقوبتی دچار شده بود. مرحوم آیه الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی که از اعاظم علما و مراجع تقلید نجف اشرف بودند و به مقام کرامت نفس و پاکی روح و تزکیه و تهذیب و اجتناب از هواهای نفسانیّه رسیده بودند، می فرمودند: من در اصفهان نزد دو استاد بزرگ، مرحوم آخوند کاشی و مرحوم جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و به دستور آنها به قبرستان تخت فولاد می رفتم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه می رفتم و یکی دو ساعت در بین قبرها حرکت می کردم و در عالم مرگ و ارواح تفکّر می نمودم؛ بعد از چند ساعتی استراحت می کردم و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم.
شبی از شبهای زمستان که برف می آمد و در یکی از حجره ها رفتم؛ خواستم دستمالم را باز کنم و چند لقمه ای غذا بخورم که در این حال در مقبره را زدند و جنازه ای را آوردند و گفتند که متصدّی آن مقبره تا صبح قرآن بخواند و آنها صبح برای دفن جنازه بیایند. همراهان، جنازه را گذاشتند و رفتند که ناگهان دیدم ملائکه عذاب آمدند و چنان گرزهای آتشین برسر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید و فریادهایی از این مرده بر می خاست که گویی تمام قبرستان متزلزل شده بود. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم به لرزه در آمد. اما آن صاحب مقبره هیچ نمی فهمید. هر چه به او اشاره کردم که حال من بد است، در را باز کن! او نمی فهمید و من هم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد. بالاخره به او فهماندم که می خواهم بروم. او گفت: کجا می روی؟ هوا سرد است. برف آمده، گرگها تو را می درند! ولی من نمی توانستم به او بفهمانم که طاقت ماندن ندارم. به هرحال از مقبره خارج شدم و خود را به سختی به اصفهان رساندم؛ در راه چندین بار به زمین خوردم و یک هفته مریض بودم و استادان من از من پذیرایی می کردند تا کم کم قدری قوه و نیرو گرفتم.
مرحوم آیه الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی رحمه الله علیه می فرمود: جنازه ای را در همدان تشییع می کردند. من دیدم او را به طرف تاریکی مبهم و عمیقی می برند و روح آن مرد در بالای جنازه اش می رفت و پیوسته می خواست فریاد بزند که: ای خدا مرا نجات بده! ولی زبانش به نام خدا جاری نمی شد. سپس رو کرد به مردم و گفت: ای مردم! مرا نجات دهید! نگذارید مرا ببرند! ولی کسی صدای او را نمی شنید. مرحوم انصاری فرمود: من صاحب آن جنازه را می شناختم و مردی ستمگر و حاکمی ظالم در همدان بود.
مرحوم دکتر حسین احسان که بسیار مرد شایسته و دلسوز و خیرخواهی بود، می فرمود: جنازه ای را آوردند به کاظمین. وقتی خواستند جنازه را به طرف حرم مطهر ببرند، من هم مقداری تشییع کردم که ناگهان دیدم یک سگ سیاه مهیب روی جنازه نشسته است. من بسیار تعجب کردم و متوجه نبودم که این سگ، بدن مثالی آن جنازه است. آمدیم تا در صحن، دیدم آن سگ از روی تابوت به پایین پرید و گوشه ای ایستاد. جنازه را به داخل حرم بردند و طواف دادند. همین که جنازه را خارج کردند، دوباره آن سگ به روی تابوت پرید و بالای آن جنازه قرار گرفت.
مرحوم علّامه طباطبایی از مرحوم آیه الله حاج میرزا علی آقای قاضی رحمه الله علیه که استاد ایشان بوده اند، نقل کردند که نزدیکی منزل ما در نجف، زنی از افندی ها فوت کرد. افندی ها، سنّی های عثمانی بودند که به مشاغل حکومتی اشتغال داشتند. دختر این زن ضجّه و ناله زیادی می کرد، به طوری که همه را منقلب کرده بود. وقتی خواستند مادر را داخل قبر بگذارند، دختر گفت: من از مادرم جدا نمی شوم! هر چه خواستند او را آرام کنند، نشد. بالاخره بنا شد دختر را هم کنار مادر بخوابانند و تخته ای بگذارند و سوراخی درست کنند که هر وقت خواست از آن بیرون بیاید. دختر در شب اول قبر، نزد مادر ماند. فردا که آمدند و تخته را برداشتند، دیدند دختر تمام موهای سرش سفید شده است. پرسیدند: چه شد؟ گفت: من کنار مادرم خوابیده بودم که دیدم دو مَلَک آمدند و شخص محترمی هم به همراه آنها وارد قبر شد. آن دو فرشته از مادرم از خدا و پیغمبر پرسیدند. او جواب داد، اما وقتی پرسیدند: امام تو کیست؟ آن شخص محترم - که امیرالمومنین علیه السلام بوده است، فرمود: من امام او نیستم. در این حال، آن دو فرشته چنان گرزی برسر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه کشید.
مرحوم قاضی فرمودند: تمام طایفه آن دختر که همه سنّی مذهب بودند به برکت این دختر، شیعه شدند. امام صادق علیه السلام فرمود که رسول خدا صلی اله الله و آله و سلم می فرمود که: حضرت عیسی علیه السلام از کنار قبری عبور کردند و دیدند که صاحب آن قبر را عذاب می کنند. سال آینده که از آنجا گذشت، عذاب برداشته شده بود. عرضه داشت: بار پروردگارا! چه شده که عذاب او قطع شد؟ خداوند وحی فرستاد که ای روح الله، این مرد فرزندی داشت که به سنّ بلوغ رسید و او فردی صالح و نیکوکار است و او راهی را برای مردم هموار کرد و یتیمی را جای داد. پس من به برکت عمل فرزندش از گناه او در گذشتم.

رنجها و سختیهای روح ...

آیا نفس وقتی یکبار در جهان ارواح قرار گرفت هنوز ادراکات دوران زنده بودن خود را دارد؟
بله و ادراکات دیگری را که نداشته , زیرا بدن او همانند یک حجابی است که آنها را می پوشاند , هوش صفت او است اما وقتیکه مانع نداشته باشد آزادانه تر متجلی می شود.

آیا ادراکات و شناخت های ارواح نامتناهی هستند , در یک کلمه آیا آنها همه چیز را میدانند؟
هرچه بیشتر آنها به کمال نزدیک شوند بیشتر می دانند و اگر آنها متعالی باشند خیلی میدانند , ارواح پست کم و بیش درباره چیزها جاهل هستند.

آیا ارواح مدت زمان را مانند ما می فهمند؟
نه بهمین دلیل است که وقتی ما میخواهیم وقت و زمان را مشخص کنیم شما نمی فهمید.
ارواح خارج از زمان زندگی می کنند , بنحویکه ما آنها را نمی فهمیم , مدت برای آنها بدین ترتیب منتفی است و قرنها که برای ما اینقدر زیاد است در نظر آنها چند لحظه ای بیش نیست که در ابدیت گم میشود , بنحوی که عدم تساوی زمینی از بین میرود و برای کسی که به فضا می رود محو می گردد.

آیا ارواح از زمان حال حاضر یک تصور دقیقتر و بهتر از ما را دارند؟
تقریبا شبیه کسی که یک چیزی را روشنتر از یک شخص نابینا می بیند , ارواح چیزی را میبینند که شما نمیبینید , آنها بنحو دیگری از شما قضاوت می کنند اما یکبار دیگر می گوییم که این بستگی به اعتلای آنها دارد.

ارواح گذشته را چگونه می فهمند و آیا این معرفت نسبت به گذشته حد و حدودی ندارد؟
گذشته همانطور که ما به آن می پردازیم یک زمان حاضر است درست مثل تو که چیزی را از گذشته بخاطر می آوری فقط چون ما آن حجابی را نداریم که اندیشه و عقل شما را می پوشاند و تاریک می کند , چیزهایی را بخاطر می آوریم که از نظر تو پنهان است اما همه چیز از نظر ارواح شناخته شده نیست , ابتدا آفرینش آنهاست.

آیا ارواح آینده را می شناسند؟
باز هم بستگی به کمال ارواح دارد . غالبت ارواح می بینند اما همیشه اجازه ندارند که آن را فاش سازند وقتی آنها میبینند بنظر آنها حال حاضر می آید . ارواح به ترتیبی که به خداوند نزدیک می شوند اینده را روشن تر می بینند و بعد از مرگ نفس با یک چشم بهم زدن مهاجرت های گذشته خود را میبینند و لمس می کنند اما فقط آن چیزی را می توانند ببینند که خداوند برای آنها آماده کرده است , برای اینکار نفس باید پس از زندگی های زیادی کاملا در اختیار خداوند باشد.

ارواحی که به کمال مطلق رسیده اند آیا نسبت به آینده شناخت کامل دارند؟
کامل کلمه درستی نیست زیرا خداوند تنها ارباب مطلق است و هیچ چیزی با او برابری نمیکند.

آیا ارواح خدا را میبینند؟
فقط ارواح متعالی او را می بینند و او را می فهمند , ارواح پست او را احساس می کنند یا وجود او را حدس می زنند.

وقتی یک روح پست می گوید که خداوند او را از کاری منع کرده است یا انجام کاری را به او اجازه داده است از کجا می داند که این مساله از خداوند ناشی می شود؟
او خدا را نمیبیند اما حاکمیت او را احساس می ند و زمانی که چیزی نباید اتفاق بیافتد یا حرفی گفته شود او آن را مثل الهامی درک می کند و یک هشدار نامرئی او را از انجام آن باز می دارد . آیا خود شما از پیش این احساس را نداشته ای که به طور نهانی از انجام یا عدم انجام کاری بازذداشته شده باشید؟ همینطور است برای ما فقط با یکدرجه بالاتر , زیرا تو می فهمی که جوهر ارواح ظریفتر از جوهر شما است و آنها بهتر می توانند هشدارهای الهی را دریابند.

آیا فرمان مستقیما بوسیله خداوند به او داده می شود یا با واسطه ارواح دیگر؟
فرمان مستقیما از طرف خداوند به او داده نمیشود , برای اینکه با او ارتباط برقرار شود باید لیاقت آن را داشته باشد. خداوند فرامین خود را از طریق ارواحی که نسبت به او از لحاظ درجات کامل تر و فرهیخته تر هستند ابلاغ می کند.

آیا چشمان ارواح مثل موجودات زمینی جهان بیرون را می بیند؟
نه دید آنها درون آنها قرار دارد.

آیا ارواح برای دیدن احتیاج به نور دارند؟
آنها خودبخود میبینند و به نور خارجی احتیاج ندارند برای آنها دیگر تاریکی وجود ندارد مگر برای کسانی که تاریکی برایشان نوعی کیفر و جزا باشد.

آیا ارواح برای دیدن دو نقطه مختلف احتیاج به قرار گرفتن در هر دو نقطه دارند ؟ آیا برای مثال آنها می توانند همزمان دو نیمکره زمین را ببینند؟

چون روح بصورت فکر جابجا میشود میتوان گفت که او همه جا را در آن واحد میبیند , فکر میتواند پرتو افشانی کند و در همان زمان در نقاط مختلفی قرار گیرد اما این نیرو و استعداد بستگی به پاکی روح دارد . هرچه او کمتر پاک باشد دیدش محدود تر است . تنها ارواح متعالی می توانند بصورت یک کل فراگیر باشند.
استعداد دیدن در نزد ارواح یک کیفیت لاینفک آنهاست که در تمام وجود آنها نهفته است , درست مانند نور که در همه قسمت های یک بدن نورانی قرار دارد , این نوعی بصیرت کلی است که به همه گسترش می یابد که در آن واحد فضا , زمان و اشیا را در بر میگیرد و برای یک چنین بصیرتی نه ظلمت وجود دارد و نه مانع مادی . اینطور می فهمیم که باید چنین باشد , در نزد انسان کار حس بینایی از طریق اندامی انجام میشود که نور به آن میرسد , بدون نور اندام بینائی در تاریکی قرار میگیرد , در نزد روح قوه بینائی صفت خود روح است , صرفنظر از هر عامل خارجی دید مستقل از نور است.

آیا روح اشیاء را به روشنی ما می بیند؟
خیلی روشن تر زیرا دید او به چیزهایی نفوذ می کند که شما نمیتوانید و هیچ چیز جلوی دید او را نمیگیرد.

آیا روح صدا را درک می کند؟
بله آن را چنان ادراک می کند که حواس ناقص شما نمی توانند آن را درک و یا مشاهده نماید.

آیا در روح قوه شنوائی در تمام وجود او هست مثل قوه بینائی؟
همه ادراکات صفات روح هستند و بخشی از وجود او می باشد , زمانی که او پوشیده از یک جسم مادی است این ادراکات از طریق اندام ها صورت میگیرد اما در حالت آزادی دیگر در مکان خاصی استقرار ندارد.

آیا روح می تواند ادراکات خود را که صفات فطری او هستند بکار نبرد؟
روح جز آنچه که می خواهید نمیبیند و نمیشنود . این یک امر کلی است و بحصوص برای ارواح پیشرفته زیرا برای آنهایی که ناقص هستند علیرغم میل خودشان آنچه میتواند برای بهتر کردن آنها مفید باشد , آنها می شنوند و میبینند.

آیا ارواح نسبت به موسیقی حساس هستند؟
آیا شما از موسیقی خودتان صحبت می کنید؟ این موسیقی شما دربرابر موسیقی آسمانی چیست؟ از این آهنگ آسمانی هیچکس نمی تواند در روی زمین تصوری داشته باشد , آهنگ زمینی دربرابر آهنگ اسمانی همچون آوای وحش است در مقابل آهنگی شیرین و مطلوع معذالک ارواح عامی از شنیدن موسیقی شما لذت می برند زیرا هنوز آنها آمادگی شنیدن موسیقی عالی تری را ندارند. موسیقی برای ارواح دارای جذبه نامتناهی است و آنهم به دلیل خاصیت حساس پیشرفته آنهاست , من موسیقی آسمانی را می شنوم که زیاباترین و شیرین ترین آهنگی است که یک تخیل روحانی می تواند آن را درک کند.

آیا ارواح نسبت به زیبایی طبیعت حساس هستند؟
زیبایی طبیعت کره زمین آنقدر مختلف است که انسان کمتر می تواند آنهارا بشناسد . بله برای ارواح پیشرفته زیبائی های کل عالم وجود دارد که در مقابل آنها زیبائی جز طبیعت از میان می رود.

آیا ارواح دارای احتیاجات و زنج های فیزیکی ما هستند؟
ارواح آنها را می شناسند زیرا آنها را تجربه کرده اند اما همانند شما بطور مادی آنها را احساس نمی کنند . چون آنها روح هستند.

آیا ارواح خسته می شوند و احتیاجی به استراحت دارند؟
آنها نمی توانند آنطور که شما فکر می کنید خسته بشوند و در نتیجه احتیاجی به استراحت بدنی شما ندارند چونکه آنها دارای اندام هایی نیستند که احتیاج به تجدید قوا داشته باشند , اما روح به این مفهوم که در یک فعالیت مداوم نیست استراحت می کند او به حالت مادی عمل نمیکند , عمل او فکری است و استراحت او هم روحی است یعنی استراحت واقعی است اما قابل قیاس با استراحت بدنی نیست. خستگی که ارواح آن را تجربه می کنند به دلیل پست بودن آنها است , زیرا هرچه آنها متعالی باشند کمتر نیازمند به استراحت هستند.

وقتی که یک روح می گوید رنج می برد مقصود او چه نوع رنجی است؟

عذاب روحی که او را می آزارد دردناک تر از رنج های فیزیکی است.

ارواحی که از عذاب سرما یا گرما شکوه و ناله دارند از کجا ناشی می شود ؟
بخاطر بیاورید آنچه که هنگام زندگی تحمل کرده اید که واقعیتی دردناک بوده است . می توان با آن مقایسه کرد و از آن طریق وضعیت آنها را توصف کرد . وقتی که آنها بدن فیزیکی خود را به یاد می آورند تاثیری روی آنها می گذارد که درست مثل کسی که لباس خود را ترک میکند و هنوز احساس می کند چند لحظه ای آن را به تن دارد ارواح نیز خاطرات زمینی را این چنین احساس می کنند