اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

ارزش پدر

پدرم این جوری بود وقتی من :

4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.

12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .

16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .

18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .

21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه

25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته.

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .

40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره ی همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !

از عشق بگو

ای قلب تو پر شراره از عشق بگو

وی درد تو بی شماره از عشق بگو

امید رهایی ام از این دریا نیست

ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو

تا شب پره ها باز ملامت نکنند

با این شب بی ستاره از عشق بگو

دیریست که می رویم و نا پیداییم

درمانده که چیست چاره از عشق بگو

تا یاد تو را به لحظه ها نسپارند

هر دم همه جا هماره از عشق بگو

گاهی سخن سکوت را می فهمند

لب دوخته با اشاره از عشق بگو

وقتی ز قصیده ها غزل می سازند

بنشین و به استعاره از عشق بگو

تنهای من ای با من تنها ، تنها

از عشق دوباره از عشق بگو

زنجیری از عشق

" در دنیا تنها یک دختر داشتم . تمام زندگی ام این دختر بود . از کوچکترین چیزی برایش دریغ نمی کردم . خودم ، خواسته هایم ، لذت هایم ، علاقه هایم ، ارزشی نداشت . تنها او بود و هرآنچه او می خواست .

کم کم دخترم ، زیر سایبان خنکی که از صورت سرخ سیلی خورده ام برایش ساخته بودم ، خانمی شد برای خودش ، و من پیر و شکسته . و یک روز ، مرا با ماشینی که از ارث پدرم برایش خریده بودم به سرای سالمندان آورد .

عجیب نبود . او همان کاری را کرد که لحظه به لحظه به او آموخته بودم . من با شیره ی جانم به او یاد داده بودم که : من ، در مقابل خواسته ها ی تو ارزشی ندارم . تنها توئی که مهمی و حق زندگی کردن داری . "

شرح حال این مادر ، تاسف بار بود . چهره اش سراسر گذشت بود و مهربانی ، و چشم هائی بی فروغ و غمگین.

ازخودگذشتن و به دیگری پیوستن ، جز از انسانی فروتن و پرمایه ممکن نیست ؛ اما اگر در گذر زمان ، خواسته ها و استعدادهای یک انسان ، کم کم محو شود و دیگری - اعم از همسر یا فرزند - جایش را تمام و کمال بگیرد ، آیا می توان به پایداری و استحکام این رابطه ها امیدی داشت ؟

ازدواج ، با هم زندگی کردن است ، با هم در مسیر یک رود شنا کردن است ، با هم در یک جاده دویدن است و بسیار "با هم بودن ها "ی دیگر ، اما به معنی استحاله در دیگری نیست .

ازدواج موفق ، نباید هویت فردی و اصالت وجودی آدمی را از وی بستاند . ازدواج پایدار ، به معنی این نیست که هرچه از نظر دیگری زیباست ، لزوما در چشم زن یا مرد دیگر هم زیبا باشد . چرا به گمان باطل خود معنی تفاهم و از خودگذشتگی را در سطح تخریب یکی از دو طرف به تنزل کشیده ایم ؟آیا همسر ، یا والدینی اینچنین بی هویت ، می توانند از زندگی خود کمال مطلوب را ببرند ؟



چه باید کرد ؟

- در بدو ازدواج ، بیش از حد آرمانی نیاندیشیم . وابسته ی افراطی نباشیم . ننشینیم تا مکملی پیدا شود ، بیاید دست ما را بگیرد و قدم به قدم ما را به خواسته هایمان برساند .



- عاشق همسرمان باشیم . شیفته ی فرزندمان باشیم ، اما در میان دنیائی از عشق و ایثار قابل تقدیر ، یادمان باشد که "من فردی " خود را به باد فراموشی نسپاریم .

- یادمان باشد که خداوند مهربان ، در وجود هر انسان ،بالقوه، استعدادهایی قرار داده است ، که وظیفه داریم به قدر توانمان آنها را به فعلیت برسانیم ؛ در غیر این صورت کفران نعمتهای خداوند را کرده ایم

- تجربه ی بسیاری از ازدواج هائی که یکی به نفع دیگری خود را محو کرده است ، شاید برای مدتی کوتاه دوام بیاورد ، اما ثابت شده که روزی تمام این ظواهر می شکند و "من " شکسته و بی ارزشی بیدار می شود که هرچه سعی می کند قادر نیست در اثبات وجود خویش ، راهی از پیش برد .



- به خاطر تفاوت در فردیت ها ، همسرمان را متهم به درک نکردن ، ناسازگاری و عدم تفاهم نکنیم . بدانیم که هرکس می تواند برای خود ، علائق و سلیقه های متفاوتی داشته باشد .



- مرز میان استقلال و احترم ، هویت و حریت را مشخص کنیم . در عین لذت با هم بودن ، به تفاوت های فردی یکدیگر کمال احترام را بگذاریم .



- زنیت و مردیت خود را فدای مادر شدن یا پدر شدن نکنیم . در فرزندانمان و خواسته هایشان غرق نشویم . اگر در کنار تربیت فرزند ، به فکر و بالندگی خود نیز هستید ، خود را به بی عاطفگی متهم نکنید ، بدانید شما والدینی هستید که نه تنها نقش های انسانی خود را فراموش نکرده ، بلکه می خواهد مربی آگاهی باشد در تربیت انسانی دیگر ؛ که بدون رشد ذهنی خود ، محال است بتوانید رشددهندگان موثری باشید