اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

مرگ و تجربه آن


. احساس مُردن

بسیارى از مردم تشخیص نمى‏دهند که تجربه ویژه‏اى دارند که ربطى به مرگ دارد. آنها مى‏بینند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مى‏کنند و یکباره احساس ترس و یا حیرت و سردرگمى مى‏کنند. یک بانوى ۶۵ ساله ساکن شیکاگو پس از ایست قلبى مى‏گفت: «به سختى مى‏توان این مطلب را توضیح داد. من لحظاتى را احساس کردم که در آنها دیگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچه‏هایم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».


. آرامش و نبودن درد

زمانى که روح بیمار در بدن خود است، درد شدیدى را احساس مى‏کند؛ امّا هنگامى که بندها پاره مى‏شوند، احساس کاملاً واقعى از آرامش و تسکین بروز مى‏کند. یک بانو که پس از تصادف اتومبیل از نظر پزشکى مرده بود، مى‏گفت: «به نظر مى‏آمد رشته‏هایى که مرا به جهان متصل کرده بودند، گسسته‏اند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمى‏کردم و سر و صداهاى پزشکان و پرستاران را مى‏شنیدم که در اطراف من مشغول کار بودند؛ ولى همه اینها بى‏معنا بودند».


. تجربه خروج از بدن

در این مرحله، فرد احساس مى‏کند که بالا مى‏رود و از آنجا به بدن خود نگاه مى‏کند. در اغلب افراد، وقتى که این امر اتفاق مى‏افتد، آنها احساس مى‏کنند که نوعى بدن دارند، هرچند که در بدن فیزیکى (مادّى) خود نیستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شکل و ترکیبى غیر از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمى‏توانند شکل آن را توصیف کنند. یک بیمار، پس از شوک دارویى مى‏گفت: «مى‏توانستم از بالا به کالبدم در پایین نگاه کنم که روى تخت بیمارستان بودم و پزشکان و پرستاران با عجله به فعالیت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به یاد دارم که پس از اینکه بیدار شدم به پایین تخت نگاه مى‏کردم تا خود را از آنجا پیدا کنم».


. تجربه گذر از دهلیز

این مرحله، پس از جدایى روح از بدن رخ مى‏دهد. در این لحظه دهلیز یا تونلى براى افراد تجربه کننده باز مى‏شود و آنها به درون تاریکى به پیش رانده مى‏شوند و به درون فضایى تاریک، شروع به حرکت مى‏کنند و در پایان به یک نور بسیار روشن مى‏رسند. برخى از افراد به جاى دهلیز از پلکان بالا مى‏روند و برخى نیز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى دیده‏اند که نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى دیگر به نظر مى‏رسیدند. بعضى در عبور از دهلیز، یک صداى زوزه و یا صداى همهمه یا نوسان و لرزش برق یا زمزمه‏اى را مى‏شنوند. در منظره جلوى تصویر، افرادى در حال مرگ دیده مى‏شوند. اطراف آنها را ارواحى احاطه کرده‏اند که سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف کنند. آنها از درون یک دهلیز تاریک گذرکرده، به نورى راه پیدا مى‏کنند و در حال ورود به این نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. این دهلیز از لحاظ درازا و پهنا، بى‏نهایت و مالامال از نور است.
این مرحله را مردى امریکایى این‏گونه تجربه کرده است: «مشغول بازى گلف بودم که ناگهان توفان شد و گلوله‏اى از نور به کالبد من اصابت کرد. سپس خودم را بالاى کالبدم دیدم. پس از مدّتى احساس کردم بدنم به سوى تونلى کشیده مى‏شود. احساس مى‏کردم که به سرعت به طرف جلو حرکت مى‏کنم و بعد از آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم که لحظه به لحظه بزرگ‏تر و بزرگ‏تر مى‏شد».


 . رؤیت افراد نورانى

هنگامى که فرد در درون دهلیز جاى مى‏گیرد، موجوداتى نورانى را ملاقات مى‏کند. آنها با تلألؤ زیبایى مى‏درخشند؛ تلألؤى که به نظر مى‏آید در همه چیز نفوذ کرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مى‏گیرد؛ امّا على‏رغم شدت درخشندگى‏اش چشم را ناراحت نمى‏کند.
در این مرحله شخص با دوستان و اقوام خویش که قبلاً مرده‏اند، ملاقات مى‏کند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زیباى نورانى مى‏کنند که شکوهى توصیف‏ناپذیر دارند. در این حالت، ارتباطات از طریق کلمات - به گونه‏اى که ما با آن مأنوسیم - صورت نمى‏گیرد؛ بلکه از طریق تله‏پاتى (ارتباط ذهنى) و بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مى‏شود که بلافاصله (بدون گذشت زمان) فهمیده مى‏شود.
پسر ده‏ساله‏اى که بر اثر ایست قلبى، ت.ن.م را چشیده بود مى‏گفت: «در قسمتهاى انتهایى تونل به انسانهایى برخورد کردم که از کالبد آنها نور تابیده مى‏شد، مانند آباژورها. من هیچ کدام از آن انسانها را نمى‏شناختم ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».

جین سیمور ( jane seymour)



بازیگر زنی که در فیلم‌های کلاسیک بازی می‌کرد و در سریال پزشک دهکده نقش دکتر کوئین را داشت، در 36 سالگی دچار سرماخوردگی شدید شد و در اثر حساسیت به تزریق آمپول پنی سیلین دچار ایست قلبی گردید.

او اینگونه می‌گوید : من بدن خود را ترک کردم. من میتوانستم خودم را در تختخواب ببینم. عده‌ای دور و بر من جمع شده بودند. به یاد می‌آورم که آنها سعی می‌کردند تا من را به زندگی بازگردانند .

من در بالای آنها بودم و از گوشه اتاق به پایین نگاه می‌کردم . آنها سوزنها را به بدن من می‌زدند و سعی می‌کردند تا من را پایین نگاه دارند .

به یاد می‌آورم که تمام زندگی من از پیش چشمانم گذشت اما در آن لحظه به بردن جایزه و چیزهایی شبیه به این فکر نمی‌کردم .

تنها چیزی که نگران آن بودم این بود که می‌خواستم به زندگی برگردم چون نمی‌خواستم کس دیگری از بچه‌هایم مراقبت کند .

من در چنین افکاری غوطه ور بودم " نه، من نمی‌خواهم بمیرم. من برای ترک کردن بچه‌هایم آماده نیستم "

سپس در آن هنگام به خدا گفتم " اگر تو آنجا هستی، خدایا، اگر تو واقعا وجود داری و اگر من زنده بمانم، هیچوقت دوباره نام تو را بیهوده نخواهم آورد ".

با اینکه برای حدود سی ثانیه مرده بودم، می‌توانم به یاد بیاورم که از دکترم خواهش می‌کردم تا من را به زندگی برگرداند. من اراده کرده بودم که نمیرم . سپس ناگهان جین خود را در بدن خودش یافت .
الیزابت تایلور (Elizabeth Taylor )


بازیگر زن اهل انگلیس، از هنگامی‌که روی تخت عمل جراحی مرده بود می‌گوید. او به یاد می‌آورد که از داخل یک تونل به سمت یک نور روشن سفید رنگ می‌رفت. در برنامه‌ی لاری کینگ در شبکه CNN، ستاره افسانه‌ای هالیوود می‌گفت که چگونه برای پنج دقیقه بر روی تخت اتاق عمل مرده بود .

خانم تایلور می‌گفت که او از نظر بالینی مرده بود و روح" میشل تاد "، یکی از شوهران قبلی‌اش که در گذشته عاشق او بوده است را دیده است . او می‌خواست که با تاد بماند ولی، تاد به او گفته است که کاری بر عهده الیزابت است و زندگی منتظر او است، "سپس او من را به سوی زندگی کشاند ".

برای احیای خانم تایلور و بازگرداندن او به زندگی یازده نفر از پزشکان و پرستاران تلاش کردند. وقتی که من نور را دیدم به من گفته شد که مرده ام. واقعاً گفتن و شرح دادن آن برای من مشکل است، به خاطر اینکه آن صدا حالتی باستانی داشت .

این در حدود پنجاه ثانیه پایانی اتفاق افتاد و من پس از آن "تاد" را دیدم . ( تاد همسر سوم تایلور بود که در یک حادثه هوایی در سال 1958 کشته شده بود ).

وقتی من به آنجا برگشتم حدود یازده نفر در آن اتاق بودند. من برای حدود پنج دقیقه رفته بودم . آنها من را به زندگی فرستادند تا مرگ من را به عنوان یک اخطار بر روی دیوار بچسبانند !

من این جریان را به بقیه مردم گفتم و پس از آن به گروه دیگری از مردم و پس از آن فکر کردم " وای، آن صداها واقعا ترسناک بودند "، من فکر کردم بهتر است چیزی نگویم.

برای مدتی طولانی، من چیزی درباره آن نگفتم و هنوز هم برای من مشکل است که درباره آن حرف بزنم . اما من آن را با بیماران مبتلا به ایدز درمیان گذاشتم چرا که من از مرگ نمیترسم چون آنجا بودم. در یک مصاحبه دیگر با مجله ایدز "لیز" NDE خود را دوباره شرح داد : من داخل آن تونل رفتم، نور سفید و مایک ( تاد ) را دیدم . گفتم مایک، هر جا که تو هستی من هم می‌خواهم آنجا باشم و مایک گفت نه عزیزم، تو باید برگردی، کارهای مهمی‌است که تو باید انجام دهی .

تو نباید تسلیم مرگ شوی

نظرات 1 + ارسال نظر
asman پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ

dar moredesh khili konjkav bodam .etelate jalebi dar moredesh be dast avordam .motshakeram

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد