یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی
یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی
در بندگی عشقت از دست رفت کارم
ای خواجهی زبر دست رحمی به زیر دستی
بر باد میتوان داد خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت بالا رود ز پستی
با مدعی ز مینا می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی تا جان من نخستی
گفتی دهم شرابت از شیشهی محبت
پیمانهام ندادی، پیمان من شکستی
صید ضعیف عشقم، با پنجهی توانا
بیمار چشم یارم، در عین ناتوانی
با صد هزار نیرو، دیدی فروغی آخر