اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

مرگ

از عمومی ترین احساسات حاکم بر ما ترس است . تجربه ای که بر هیچ کس خوشایند نیست و همه در صدد رهایی از آنند واقعیت پدیده ی ترس با توجه به منشاء آن یکسان نیست هر چند که به همه آنها با نام واحدی اشاره می کنیم . ترس از فقر , ترس از بیماری ترس از دست رفتن اعتبار , ترس از اشخاص , ترس از حوادث طبیعی و غیره هر کدام آثار و لوازم خود را دارند . اما از میان عوامل گوناگونی که موجب ترس و وحشت انسان می شوند شاید هیچ یک به اندازه مرگ قلب ها را نمی لرزاند و عیش ها را مکدر نمی کند همین امر سبب شده است تا بسیاری از متفکران که از تحقیق در باره مرگ به دلیل کمی داده ها دست کشیده اند به مسئله روانشناسی ترس از مرگ بپردازند و راه هایی را برای کاهش یا غلبه بر آن پیش روی آدمیان نهند . عوامل ترس از مرگ بدین شرح است .

1ـ مرگ , زندگی را به هلاکت و نیستی تبدیل می کند .

2 ـ هر چند مرگ اجتناب ناپذیر است وقت آن معلوم نیست و آدمی همواره در ترس و اضطراب به سر می برد .

3 ـ مرگ امری ناشناخته است و ما تجربه ای از آن نداریم بلکه گویی مرگ بیان تجربه ها است .

4 ـ با رسیدن مرگ همه امید ها و آرزو های آدمی از بین می رود .

غافل از اینکه وحشت نوع بشر نه بدان رو است که مرگ را درد ناک می داند بلکه این عشق به زندگی است که طعم مرگ را در کام او چنین تلخ کرده است


کمترتجربه ایست که مثل دلهره واضطراب غیر عادی،وحشت آور باشد.علت اضطراب ماظاهرا”آشکارنیست ولیکن می بینیم که تمام هم وغم مارابخود مشغول می کند به نحوی که حوصله رسیدن بکار دیگری را نداریم اضطراب ما ممکن است بکلی نا معقول باشد مثل ترس از اینکه نکند دیوانه بشویم .شما ومن قادریم با مشکلات روزمره زندگی دذست وپنجه نرم کنیم مثلا اگر کسی از از خویشان ما بیمارشد او را به پزشک برسانیم .یاراگر فیوز برقمان سوخت آنرا عئض کنیم واز این قبیل ولیکن وقتی که اضطراب ودلهره مرضی وغیر عادی به سراغمان می آید مثل این است که هیچ کاری از دست ما ساخته نیست ودست وپا بسته خود را تسلیم آن می کنیم یکی از مشکلات بواقع این است که اضطرابهای مرضی ما مردم پایه واساسی ندارند مثلا“هیچ دور نیست که یک کارمند عالیرتبه وکاردان فلان موسسه یک دفعه دچار این ترس موهوم شود که نکند کارفرما فردا عذرش را بخواهد و اورا ز کار بیکار بکند چنین ترس اساسی ندارد زیرا هیچ رئیس موسسه ای کارمند کاردان مجرب خود را اخراج نمی کند یا راننده ای که پشت فرمان اتومبیل خود نشسته وعازم مسافرت است یکدفعه وبطور ناگهانی گرفتار ترس شدید از حادثه احتمالی شده از ادامه مسافرتش صرفنظر می کند

ویا فلان مادر به ناگاه دلشوره بر می دارد وبا خود می گوید نکند وقتی که بخانه رسیدم با حادثه ناگواری روبرو شوم واز تصور یک حادثه احتمالی دچار آنچنان ترس ووحشتی می شود که اگر در مجلس مهمانی است فورا” وبدون خداحافظی عازم خانه خویش می شود ووقتی که به خانه رسید ودید که همه چیز در امن وامان است بخود لعنت می فرستد که چرا بیهوده خود را از مجلسی بدان زیبایی محروم ساخته است ولیکن چند روز دیگر باز در اوضاع واحوال دیگری دچار همین ترس وموهوم شده وباز بخود لعنت می فرستد واین وضع همچنان ادامه داشته مزاحم زندگیش خواهد شد .بسیاری از مردم پیوسته از این می ترسند که نکند به یک بیماری صعب العلاج نظیر سرطان وغیره دچار شوند وعده ای نیز از این وحشت دارند که نکند روزی ورشکست شوند وبه زندان بیفتند وبالاخره عده ای از مردم نیز از تاریکی ،از مه وباران ویا از صدای رعد می ترسند .از بدترین دلهره ها دلهره هایی است که به علت ترس از مرگ واحساس گناه وترس از جنون ودیوانگی بما دست می دهد واین نوع ترس ها گاه آنچنان شدید است که هیچ دور نیست که شخص دست بخود کشی بزند تا به رغم خود از آن رها شود .

حالاکه با ترس های بیجهت در سطور بالا آشنا شدید بجاست مختصری درباره چگونگی آنها به تحقیق وجستجو بپردازیم تا ببینیم این ترس ها از کجا سر چشمه می گیرد وراه مبارزه با آنها کدامست ؟دلهره اصولا ”علامت ایست که در قسمت ناخوداگانه شخصیت ما کشمکش پیش آمده اسصت واین کشمکش آنچنان قدیمی است که قسمت خود آگاهانه شخصیت ما بدان آگاهی ندارد .به عبارت دیگر ترس های مرضی یا بیمار گونه نشانه این است که آتشفشانی در شخصیت ما قصد آتشفشانی دارد تا شخصیت ما را در هم بکوبد واز هم بپاشد ولیکن قسمت خود آگاهانه شخصیت ما همچون دژ مستحکمی جلو این خرابکاری را گرفته است .به همین دلیل است که من بارها توصیه کرده ومی کنم که اگر چنین احوالی دچارید بیدرنگ به روانکاو یا روانپزشک مراجعه کنید تا هرچه زود تر پی به علت ترس های جانکاه خود برده از انفجار آتشفشانی مزبور در روح خود پیشگیری کنید زیرا عقیده من این است که بدون کمک یک نفر متخصص مشکل بتوان پی به علت این نوع ترس ها برد .زیرا همه ما از روبرو شدن با زشتی ها ئی که احیاناتممکن است در شخصیت ما وجود دذاشته باشد گریزانیم این زشتی ها را جزو اسرار خود تلقی می کنیم ودر حفظ این اسرا رآنقدر مصر ومصممیم که حتی حاضر نیستیم خود از آن آگاه شده واحیانا”آنرا مرتفع سازیم البته این سر نگه داری گاه برایمان گران تمام می شود یعنی به قیمت ترس های جانکاهی که پیوسته چنانکه نوشتم مزاحم زندگی ماست .مثلا همین ترس موهوم از مرگ را که عنوان مقاله امروز ماست در نظر بگیرید .البته حق با شماست هر کسی از مرگ می ترسد زیرا آنرا نمی شناسد وبویژه وقتی که کودکیم مرگ در خیال ما وخرافات وترس ها وعقاید ضد ونقیضی توأم است ولیکن وقتی ترس از مرگ شدید می شود وعرصه را به آدمی تنگ می سازد .مردان وزنانی که بطور اغراق آمیزی از مرگ می ترسند پیوسته در این فکرند که نکند بمیرند وهمین فکر نیستی آنچنان دلهره ای را در آنان ایجاد می کند که وصفش را باید از کسانی که بدان گرفتار بوده اند جویا گردید

این عده همین که می بینند اتومبیلی در جاد ه روانست ویا کسی زانوی غم بغل کرده است بیدرنگ ترس جانکاه آنها را محاصره می کند حس می کنند که با چیزی روبرو هستند که قدرت مقابله وتحمل آنرا ندارند می پرسید علت ترس مرضی از مرگ کدامست ؟وبه عبارت دیگر این ترس از چه ماجرائی در اعماق شخصیت ما خبر می دهد ؟علت ترس از مرگ در اشخاص مختلف ،مختلف است .در مثل یکی از کسانی که به این درد مبتلا بود آمده بود که روانکاوی بشود روی تخت روانکاو وبالاخره آشکار شد که علت ترس از مرگ در وی همانا کشمکش بود که بر اساس خشم در نهاد او در گرفته بود این مرد در کودکی مادر نابکار وجلادمابی داشت که پیوسته رنجش می دا د ووی کینه مادر را بدل گرفته بود ونسبت بدو خشمگین شده بود ومی خواست مادرش را بکشد ولیکن نمی توانست دست بدینکار بزند زیرا بالاخره مادرش بود وامنیتش بدو وابسته بود اما خشمش آنچنان شدید بود که وی باورش شده بود که بالاخره این خشم مادرش را خواهد کشت اینها چیزهایی بود که در ناخوآگاهی او می گذشت وعلامت ان در خود آگاهی همانا ترس شدیدی بود که از مرگ داشت آشکار است که ترس از بدین ترتیب در حکم علامت ریزی است که روانکاو باید انرا کشف کند تا پی به علت اساسی آن برده شود .ترس از مرگ ممکن است در یکی دیگر واقعا”علامت این باشد که ان فرد ناخوداگاهانه ارزومند مرگ خود است

حق دارید تعجب کنید که چگونه ممکن است کسی خواهان مرگ خویشتن باشد ولیکن اگر صبر کنید ومقاله را تا آخر بخوانید شاید جوابی برای تعجب خود پیدا کنید .زنی بود که پس از روانکاوی معلوم شد که آرزومند مرگ خویش است چون خود را منفورومتروک بحساب می آورد .این زن تنها شخصی را می شناخت ومی دانست که دیگران بواقع بدو علاقه مندند پیرمردی بود که از بیماری سرطان در شرف مرگ بود واطرافیان بدو می رسیدند این زن خیال کرده بود که اگر او هم به سرطان گرفتار شود ودر حال نزع بیفتد دیگران بدو خواهند رسید وبدو عشق محبت خواهند ورزید این بود که دلش می خواست به بیماری سختی مبتلا شده بمیرد تا مورد محبت این وآن واقع شود .پس معنای واقعی ترس از مرگ این بود که تشنه محبت بود واین محبت هم زمانی نصیبش می شد که به بیماری کشنده ای گرفتار آید .گاه نیز می شود که علت ترس از مرگ این باشد که بچه ناظر نزدیکی جنسی مادر وپدر بوده وبه همین دلیل بشدت برانگیخته شده وشدت برانگیختگی به حدی است که تحمل آن از عهده بچه خارج است وبچه بحدی از جنب وجوش پدر ومادرش به وحشت می افتد که سرانجام چنین خیالبافی می کند که پدر ومادرش می خواهند همدیگر را بکشند این است در بزرگی وقتی خود متأهل می شود تحریک می گردد دچار این واهمه می شود که نکند این عمل به مرگ بینجامدوازاین قبیل .

در ذهن بسیاری ازمردم که دارای مذاهب بدوی هستند مرگ بمعنای بیم از مجازات است وبه عبارت دیگر مرگ بمعنای دوزخ ومعلون واقع شدن ابدی است بعضی از ما مردم از مرگ می ترسیم منتها نه از مرگ خودمان بلکه از مرگ نزدیکان وعزیزان خود پیوسته در این فکریم که نکند به سر انان بلایی بیاید که به مرگشان بینجامد اینست که پیوسته به ناز ونوازششان می پردازیم ومواظبیم که نکند غفلت ما موجب مرگ آنها بشود معنای این نوع ترس از مرگ کدامست ؟عشق ومحبت بیش از اندازه که موجب سر رفتن حوصله معشوق ومحبوب می شود معمولا”بدین معناست که عاشق در ناخوآگاهی خود از معشوق متنفر وخواهان مرگ اوست آشکار است که بسادگی نمی توانید این چیزها را خوشایند هم نیست باور کنید ولیکن اگر خودمان ویا بکمک یک نفر متخصص بتوانیم به کشمکش های موجود در ناخودآگاهی شخصیت خود پی ببریم آنوقت است که عاقل تر وخوشبخت تر واز هرچه بیماری وکسالت است آزادورها خواهیم بود مادران گاهی می ترسند که به بچه هایشان آسیب برسد مرتباآبه آنها می گویند (اگر می خواهید بیرون بروید پالتو بپوشید وگرنه در این هوای سرد دچار ذات الریه شده خواهید مرد)مادران حاضر نیستند این حقیقت را بپذیرند که هم از بچه هایشان خوششان می آید وهم از آنها متنفرند وگاه از این می ترسند که نکند بچه ها در عشق شوهر با آنها سهیم وشریک شوند علت نگرانی انها در خصوص سلامت بچه هایشان چیزی جر این نیست که در ناخواگاهی خود آرزوهای نا خوشایندی نسبت به آنها دارند .بعضی از آدمیان که احساس گناه ومحکومیت می کنند آنچنان در ته دل خود بسبب جنایات خیالی دنبال مجازات می گردند که بمحض رسیدن به مختصر خوشی ورفاه وسعادت ناگهان دچار دلهره شده با خود می گویند نکند دچار سرطان خون ویا تورم مفاصل و یا یک بیماری مسری شده باشم .

ریشه واقعی چنین احساس گناهی بقول (فروید )ایست که فرد در کودکی نسبت به نزدیکان دچار تحریکات وتمایلات جنسی شده وچون این نوع تمایلات گناه آمیز بوده است ایست که بسبب آن خود را محکوم ومستحق مجازات پنداشته است ولیکن این همه در دوران پختگی وبلوغ از حافظه فرد تقریبا” محو شده فراموش می گردد ولیکن آثار آن بصورت ترس واحساس گناه وعدم امنیت در شخص پایدار باقی می ماند .یکی از روانشناسان قصه مردی را در جائی ذکر کرده که بسبب ترس از دست دادن پدر ومادر دچار سکته قلبی شده بوده است این مرد با این ترس می خواست خویشتن را مجازات کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد