اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

اخطارهای دنیای مجازی ،کسب و کار در فضای مجازی و تحلیل فضای فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی

دکتر بهروز نقویان دکترای مدیریت ، مدیر عامل شرکت تولید نرم افزارهای هوشمند ، خواننده پاپ و محلی خراسان شمالی ،مشاور شهرک صنعتی ایران مشاور دیجیتال مارکت و صادرات

همه چیز آرومه تو

 

 

همه چیز آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشمات معلومه من چقدر خوشبختم همه چی آرومه

تشنه ی چشماتم منو سیرابم منو با لالایی دوباره خوابم کن

بگو این آرامش تا ابد پا بر جاست

حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست

همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم

عاشقم هستی این از چشمات معلومه

همه چیز آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی

قصه ها خوابیدن شک نداری
دیگه تو  به احساس من


تشنه چشماتم منو سیرابم کن منو با لالایی خوابم کن

بگو که این آرامش تا ابد پا برجاست

اکنون من دارم همان کار را می کنم

ناپلئون با لشکرش در راه فتح مسکو بود. در جایی برای استراحت توقف کردند و اردو زدند. ناپلئون در کنار جاده مشغول قدم زدن بود که دید پیرمردی آرام در گوشه ای زیر آفتاب دراز کشیده است.
ناپلئون فکر کرد بد نیست برای تفنن هم که شده گپی با او بزند. پرسید اینجا چه می کنی؟
- باغچه ای دارم که آن خود را سرگرم می کنم..اکنون کارم تمام شده زیر آفتاب دراز کشیده ام…تو چه می کنی و کجا می روی؟
- میروم آخرین فتح خود را انجام دهم.
-بعدش چی؟
- بعدش به همه ثابت می کنم که هر کاری شدنی است.
- بعد از آن چه می کنی؟
- بعدش در قصر خود قدم زده و خاطرات را مرور می کنم…و نفسی راحت می کشم.
-بعد از آن چه؟
ناپلئون که کم کم داشت از سئوالات کلافه می شد…یکدفعه گفت اینکه پرسیدن ندارد..میروم و گوشه ای زیر آفتاب دراز می کشم!
پیرمرد با آرامش خاصی گفت: اکنون من دارم همان کار را می کنم!
ناپلئون مات شده بود. نگاهی به آرامش پیرمرد انداخت. حالا دیگر به او حسادت می کرد.

ای خوشا .....

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن 

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن 

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن 

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن 

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن 

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن 

از برای سود، در دریای بی پایان علم 

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن 

 

پروین اعتصامی