طلاق عاطفی به نوعی از طلاق گفته میشود که زوجین با اینکه در یک مکان و فضا با هم زندگی میکنند اما از لحاظ ارتباط عاطفی و درک متقابل محروم میباشند.
/hr>کارشناسان امور خانواده از بروز و شدت یافتن طلاق عاطفی در جامعه خبر داده و از این معضل به عنوان تهدیدی جدی برای دوام خانوادهها یاد میکنند. در این نوع طلاق که زمینه ایجاد طلاق قانونی نیز میباشد زوجین برای هم جذابیت نداشته و نمیتوانند علاقه و عشق خود را به هم ابراز داشته و رضایت از زندگی را در یکدیگر ایجاد کنند.
عدم داشتن مهارت زوجین برای ایجاد جذابیت در زندگی ، برخی ناهماهنگیها در حین ازدواج ، تغییر شیوههای زندگی و .. باعث شده این معضل بیش از پیش در خانوادهها بارز شده و مشکلات و عواقبی به دنبال داشته باشد.
در طلاق؛ علاوه بر عوامل آشکار معمولاً عوامل پنهان و ناگفتهای نیز وجود دارد که زوجها به دلیل تابو بودن و فرهنگ حاکم بر جامعه از بیان آن خودداری کرده و در درون خود نگه میدارند .
عوامل پنهان باعث میشوند زوجین کم کم از هم فاصله گرفته و طلاق عاطفی و در نهایت طلاق قانونی در بین آنها رخ دهد.
نسبت به سالهای گذشته زنان و دختران با کسب علم و دست یابی به موقعیتهای اجتماعی و آشنایی با حق و حقوق خود کمتر حاضر به خانه نشینی در خانه بوده و این موضوع به ویژه در خانوادههای سنتی تضاد و تنش بین زوجین ایجاد کرده و فاصله بین همسران زیادتر میشود .
ناهماهنگی بین زوجین در هنگام ازدواج از جمله مهمترین دلایل بروز طلاق عاطفی در خانواده است این موضوع متأسفانه در هنگام ازدواج مد نظر قرار نگرفته و برخی از ازدواجها بدون داشتن هماهنگیهای لازم و از روی شرایط ظاهری انجام میشود.
ناهماهنگی بین زوجین در هنگام ازدواج از جمله مهمترین دلایل بروز طلاق عاطفی در خانواده است و این موضوع گاهی در هنگام ازدواج مد نظر قرار نگرفته و برخی از ازدواجها بدون داشتن هماهنگیهای لازم و از روی شرایط ظاهری انجام میشود.
عدم تناسب سنی ، طبقه اجتماعی ،دانش(اطلاعات عمومی) و بهره هوشی (?? واحد تفاوت مناسب است) باعث ایجاد خلاء روانی در فرد شده و بروز ناهنجاری در زندگی زناشویی را در پی خواهد داشت.
شکل دیگری از ازدواج نامتناسب ازدواج بر اساس نیاز است که بسیار خطرناک بوده و با رفع نیاز بعد از ازدواج فرد شریک زندگیاش را ترک خواهد کرد.
برخی از افراد نیز برای گریز از تنهایی ازدواج میکنند که این موضوع بیشتر در بین زنان رواج داشته که بعد از بچه دار شدن و رهایی از تنهایی به شوهر خود رسیدگی نکرده و زمینه بروز فاصله بین همسران ایجاد میشود.
فرد برای ازدواج کردن علاوه بر بلوغ جسمانی و فیزیولوژیکی باید به انواع بلوغ عاطفی ، روانی ، اجتماعی ، عقلانی ،اقتصادی و اخلاقی نیز برسد.
علت اینکه بیشتر طلاقهای قانونی و عاطفی در سنین پایین رخ میدهد اینست که افراد قبل از رسیدن به این بلوغها ازدواج کرده و به دوره ثبات لازم در شخصیت فردی و اجتماعی خود نرسیدهاند.
متأسفانه وجود برخی آداب و رسوم غلط در امر ازدواج نیز براین موضوع دامن میگسترد و زوجهای جوان را با طلاق عاطفی مواجه میسازد که یکی از این نمونهها این است که متأسفانه برخی از والدین فرزندان خود را که دچار بیماریهای مختلف روحی و یا جسمی است مجبور به ازدواج کرده و متذکرمی شوند که با ازدواج بیماری آنها بهبودی مییابد ، در حالی که این بیماریها باید معالجه و سپس به ازدواج اقدام شود.
فرد برای ازدواج کردن علاوه بر بلوغ جسمانی و فیزیولوژیکی باید به انواع بلوغ عاطفی ، روانی ، اجتماعی ، عقلانی ،اقتصادی و اخلاقی نیز برسد.
با بروز طلاق عاطفی در خانوادهها فضای خانه جذاب نبوده و اعضای خانواده دسته جمعی به مراسمهای مختلف نرفته و حتی غذا خوردن جمعی خانواده عملی نخواهد شد.
در این نوع طلاق ارتباطات چهره به چهره کاهش یافته و فاصله بین زوجها از هم بیشتر میشود و با مشاهده چنین صحنههایی در خانواده آینده خانوادگی کودکان نیز دچار خدشه میشود.
طلاق عاطفی زمینهای برای آغاز خیانتها شده و یکی از زوجین و یا احتمالاً هر دو به دنبال سرگرمی در خارج از محدوده خانواده خواهند رفت.
کمبود یا عدم مهارت ارتباطی باعث ایجاد حس غم و غصه ، اشکال در تمرکز ، عزت نفس پایین ، کناره گیری از فعالیت اجتماعی ، فقدان علاقه به تعاملات جنسی و نهایتاً افسردگی یکی از زوجین میشود.
نبود شیوه تربیتی شبیه هم در تربیت فرزندان و تعارض حاصل از این شیوههای تربیتی بین والدین نیز از جمله دلایل دیگر طلاق عاطفی بین زوجین میباشد.
وجود مشکل در ارتباط متقابل زوجین که شامل بحثهای مکرر و در نتیجه پریشانی جدی میشود نیز در بروز طلاق عاطفی موثر است.
تفاوتهای شخصیتی بین زوجین مانند درون گرایی، برون گرایی ، فعال ، منفعل ، مستقل ، وابسته و... به جر و بحث میان زوجین منجر شده و باعث امتناع از گفت و گو و کاستن از ابراز عشق ، محبت و توجه بین زوجین میشود.
اختلاف نظر در مورد فعالیتهای تفریحی شامل تعارض در انتخاب نوع فعالیت تفریحی در اوقات فراغت ، تعارض در مورد مدت زمان اختصاص یافته به تفریح ، فعالیت تفریحی انفرادی ، احساس ناراحتی و نارضایتی از سرگرم شدن بیش از حد یکی از زوجها به فعالیتهای تفریحی جداگانه نیز در بروز طلاقهای عاطفی زوجها موثر است.
دلایل بروز طلاق عاطفی در زوجها ناتوانی در کنترل خشم و پرخاشگری، تجاوز به حقوق همسر از راه زیر پا گذاشتن خواستهای مشروع وی، انواع بدرفتاری از جمله جسمی ، جنسی و روانی و... را از دیگر عوامل بروز طلاق عاطفی در همسران ذکر کرد.
طلاق عاطفی معمولاً به صورت تدریجی ایجاد شده و به دنبال ناکامیهای مکرر ، عدم ارضای خواستههای روانی و ... رخ میدهد.
طلاق روانی در صورت ادامه میتواند باعث طلاق قانونی شود .
تداوم درگیری و بحثهای مکرر ، انواع اختلالات روانی زوجین ، انواع تنشهای و مشکلات اجتماعی و شغلی ، بروز آسیبهای اجتماعی ، بروز انواع اختلالات روان تنی و... بین اعضای خانواده از جمله پیامدهای طلاق روانی میتواند باشد.
والدین در دشوارترین مدرسه دنیا تدریس میکنند: مدرسه آدمسازی! شما بهعنوان پدر و مادر، در واقع، تخته سیاه کلاس، مدیر، معلم و سرایدار این مدرسه هستید. برای اداره کردن خانواده، ارتباط سالم از اهمیتی به سزا برخوردار است.
پدر یا مادر بودن میتواند برای زوجهایی که در مهارتهای ارتباطی از کفایت لازم برخوردارند، یکی از پاداشدهندهترین و مسرتبخشترین تجربههای زندگی باشد. اما زمانی که والدین بر مهارتهای لازم برای برقراری ارتباط صحیح و هماهنگ مسلط نیستند، تشویش، احساس بیگانگی و تنهایی ناشی از آن، هم برای آنان و هم برای فرزندانشان، مخرب است.
بچهها در هر سن و سالی در برخورد با دعوا و مشاجرات پدر و مادر خود، واکنشهایی از شوک و ضربه نشان میدهند.
واکنشهای احساسی
شواهد و مدارک تجربی نشان میدهد که چیزهایی که والدین تجربه میکنند، بچهها هم تجربه خواهند کرد. از این رو، اگر والدین عصبانی و ناراحت باشند، این احساسات به سایر اعضای خانواده نیز سرایت خواهد کرد. از آنجا که بچهها والدینشان را الگوی خود میدانند و به آنها تکیه میکنند، دیدن آنها در حال دعوا و مشاجره برایشان ناراحت کننده خواهد بود. این نوع رفتار میتواند به ایجاد احساس استرس و اضطراب در بچهها منجر شود. حس خانواده در آنها به همراه حس اعتماد به نفسشان تخریب میشود. وقتی میبینند پدر و مادر قانون شکنی میکنند درحالی که همیشه آنها را از آن منع میکردند، موجب از بین رفتن حس اعتماد در آنها شده و این تجربه برای بچهها بسیار گیج کننده خواهد بود.
اگر دعوا و مشاجره بخشی از زندگی عادی پدر و مادر باشد، بچهها همیشه منتظر بروز بحث و درگیری میان آنها خواهند بود. علاوه بر این رفتارهای حفاظت از خود، بچهها برای جلوگیری از بروز این درگیریها خود را خسته میکنند. این مساله آنها را در موقعیتی بسیار دشوار قرار میدهد و مجبورشان میکند که نقش آدم بزرگ را بازی کنند، درحالی که نه از نظر فیزیکی و نه شناختی به آن اندازه نرسیدهاند.
آثار طولانیمدت
اگر بچهها به طور مداوم شاهد این دعواها باشند، به ویژه در محیط خانه، این رفتارها را تقلید کرده و در بازی با دوستانشان و در موقعیتهای دیگر مانند روابط خود با همسر آیندهشان، همانها را اجرا میکنند. مدلسازی از رفتارهای والدین، پدیدهای رشدی است که اگر دعوا کانون آن باشد، تاثیراتی بسیار مخرب خواهد داشت. شواهد تجربی نشان میدهد که اکثر والدین از مشاجرات لفظی درحضور فرزندان خود خودداری میکنند. اکثر والدین از تاثیر احتمالی این مشاجرات روی فرزندانشان آگاهی دارند و سعی میکنند آن را در اتاقی دیگر و دور از فرزندانشان انجام دهند.
نقش خانواده
خانواده در تعیین سبک و خط مشی زندگی، اخلاق، سلامت و عملکرد فرد در آینده، نقش بزرگی بر عهده دارد. از این جهت عواملی چون شخصیت والدین، سلامت روانی و جسمانی آنها، شیوههای تربیتی اعمال شده در داخل خانواده، شغل و تحصیلات والدین، وضعیت اقتصادی و فرهنگی خانواده، محل سکونت خانواده، حجم و جمعیت خانواده، روابط اجتماعی خانواده و… در شکل گیری شخصیت فرزندان و سلامت روانی و جسمانی آنها، آینده شغلی، تحصیلی، اقتصادی، سازگاری اجتماعی و فرهنگی و حتی ازدواج فرزندان در آینده تأثیر میگذارد و به همین دلیل است که روانشناسان اذعان دارند، اغلب افراد دچار مشکلات مختلف شخصیتی و روانی، که فاقد بهداشت و سلامت روانی هستند، از خانوادههای ناسالم برخاستهاند.
متأسفانه یکی از بزرگترین مشکلات اجتماعی در جامعه کنونی، ستیزهها و تعارضات خانوادگی است که ارکان خانواده را متزلزل میکند و سلامت روانی اعضای آن را به خطر میاندازد. بنابراین نهادی که وظیفه اصلی آن ایجاد روحیه و شخصیت سالم است، خود به عاملی برای اختلالات عاطفی، رفتاری و شخصیتی تبدیل میگردد. تعارضات خانوادگی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد، نوعی از این تعارضات، اختلافات میان زوجین است که موجب تزلزل روابط خانوادگی و تخریب روحیه زن و مرد و از جمله فرزندان میشود. گاهی میان فرزندان و پدر و مادر مشاجرات و اختلافاتی به وجود میآید که این وضع با بزرگتر شدن و کثرت فرزندان بارزتر میشود.
جالب اینکه مطالعات متعدد جامعهشناختی و روانشناختی نشان میدهد که علت اصلی اینگونه رفتارها را باید در نوع رفتار والدین با یکدیگر و اصول تربیتیشان در قبال فرزندان جستجو کرد. خشونت، فقدان تعادل رفتاری تربیتی، کمبود محبت و طرد فرزندان، تبعیض در بین فرزندان، اعتیاد، فقر، عدم آگاهی والدین به نقش تربیتی خویش و نادیده گرفتن نیازهای متناسب با روز کودک و نوجوان و غیره، از علتهای اصلی تعارضات والدین با فرزندان و مشکلات فرزندان در برقراری ارتباط با همسرشان در آینده خواهد بود.
تاثیر خانواده ناسالم
معمولاً در خانوادههای ناسالم، والدین و سرپرست خانواده، خود افراد رشد نیافته و ناسالمی هستند، در این خانوادهها یا بین اعضا مرز سخت و غیرقابل نفوذ وجود دارد و ارتباط آنها تنها در حد ضرورت است و هیچ یک از اعضاء نمیتوانند به حریم عضو دیگر وارد شوند. از این رو با هم برخورد خشک و رسمی دارند، مانند فرزندانی که هرگز نمیتوانند با پدر سخن بگویند یا ابراز عقیده کنند و یا اینکه میان اعضای خانواده، هیچ مرزی وجود ندارد و افراد دایماً در حال از بین بردن شخصیت و توهین به یکدیگر هستند از این رو عشق و تفاهم نمیتواند عامل اصلی حفظ پیوندها به شمار رود. این موضوع موجب میشود فرزندان مهارتهای حل مساله و مشکل را ندانند و نتوانند در زندگی زناشویی خود موفق عمل کنند. چنین کودکانی نمیتوانند در تعارضات خود با همسر و خانواده همسر خود، مهارتهای ارتباطی موثر را به کار برند و همین موضوع شاید بر تربیت فرزندشان نیز تاثیر بگذارد. این چرخه زمانی میتواند متوقف شود که در جایی در این چرخه، مهارتهای حل مساله، کنترل خشم و هیجان آموزش داده شود